جهم

لغت نامه دهخدا

جهم. [ ج َ ] ( ع مص ) روی ترش کردن. ( تاج المصادر ). ترش رویی کردن. ( منتهی الارب ). روبرو شدن با کسی با رویی ترش و عبوس.( اقرب الموارد ). ناخوش آمدن. ( المصادر زوزنی ). || ( ص ) روی ترش و زشت. ( منتهی الارب ). گویند هو جهم الوجه. ( منتهی الارب ). رجوع به جَهِم شود. || عاجز ضعیف. ( منتهی الارب ). || ( اِ ) شیر. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ). ج ، اجهام. ( مهذب الاسماء ). شیر درنده. ( آنندراج ). و این از اضداد است.

جهم. [ ج َ هَِ ] ( ع ص ) روی ترش و زشت ، گویند هو جهم الوجه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). رجوع به جَهْم شود.

جهم. [ ج َ ] ( اِخ ) ابن قیس یا جُحَیم قیس. از صحابیان است. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

بن قیس یا جحیم ابن قیس از صحابیان است .

پیشنهاد کاربران

بپرس