جهانگردی کردن

مترادف ها

tour (فعل)
سیر کردن، سیاحت کردن، گشت کردن، جهانگردی کردن

فارسی به عربی

سائح

پیشنهاد کاربران

جهان دیدن. [ ج َ دی دَ ] ( مص مرکب ) سیاحت. جهان گشتن. جهانگردی :
بی دوست حرام است جهان دیدن مشتاق
قندیل بکش تا بنشینم به ظلامی.
سعدی.
- امثال :
جهان دیدن به از جهان خوردن .

بپرس