فرس بیرون جهاند از کل کونین
علم زد بر سریرقاب قوسین.
نظامی.
اسب در میدان رسوایی جهانم مردواربیش از این در خانه نتوان گوی و چوگان باختن.
سعدی.
|| رویاندن. رویانیدن : و چون خشک شود[ درخت لیمو ] دیگرباره از بن بجهاند و باز به دو سه ساله بار آید. ( فلاحت نامه ). || جهاندن اسب ؛ مجازاً، اشتلم کردن. دعوی باطل داشتن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : همی برجهاند یلان سینه اسب
که تا من ز بهرام پور گشسب.
به نو در جهان شهریاری کنم
تن خویش رایادگاری کنم.
فردوسی.