جهانداری

/jahAndAri/

لغت نامه دهخدا

جهانداری. [ ج َ ] ( حامص مرکب ) عمل و شغل جهاندار. ملکت. سلطنت. پادشاهی. ( شرفنامه منیری ). نگهبانی جهان. ( حاشیه برهان ). اداره ٔمملکت بنحوی نیکو. ( فرهنگ فارسی معین ) :
چون خداوند جهانداری و شاهی بتو داد
گفت من یافتم اینک ز خداوند نظر.
فرخی.
در جهانداری بملک و در عدو بستن بجنگ
هم سلیمان را قرینی هم فریدون را بدیل.
فرخی.
هر کس بجز از تو بجهانداری بنشست
بیدادگر است و ملک بیخرد و مست.
منوچهری.
فریدون نسب پادشاهی که از وی
جهانداری آمد چنان کز فریدون.
سوزنی.
به چه کار آیدت جهانداری
مردنت به که مردم آزاری.
سعدی.

فرهنگ فارسی

عمل جهاندار. ۱- سلطنت . ۲- ادار. مملکت بنحوی نیکو مقابل جهانگیری .

فرهنگ معین

( ~. ) (حامص . ) سلطنت .

فرهنگ عمید

پادشاهی.

فرهنگستان زبان و ادب

{global governance} [علوم سیاسی و روابط بین الملل] اتخاذ سیاست های مناسب و سازوکارهای لازم برای حل مشکلات کلان جامعۀ جهانی هنگامی که مرجع مناسب بین المللی وجود ندارد

پیشنهاد کاربران

جهانداری =رامیاری= نگهداری جهان با موسیقی و کشش

بپرس