صد نشان است از سرار و از جهار
لیک بس کن پرده زین هم برمدار.
مولوی.
گر همی خواهی که دشمن هم نخواهد بد ترانیک خواه خلق باش ای دوست در سرّ و جهار.
میرخسرو ( از آنندراج ).
جهار. [ ج َ ] ( ع اِ ) لقیته نهاراً جهاراً؛ دیدم او را در روز بی پرده و حجاب. ( منتهی الارب ). رجوع به جِهار شود.
جهار. [ ج ِ ] ( معرب ، اِ ) از چهار فارسی که آنرا عرب اِستار نیز گویند. ( المعرب جوالیقی ص 42 ).
جهار. [ ج ِ ] ( اِخ ) نام بتی که قبیله هوازن می پرستیدند. ( از منتهی الارب ).