جنیبت بر لب شهرود بستند
ببانگ رود و رامشگر نشستند.
نظامی.
- جنیبت جهاندن ؛ جنیبت راندن : اگر خواست ورنه جنیبت جهاند
سوی حربگه کام و ناکام راند.
نظامی.
- جنیبت دواندن ؛ جنیبت راندن : به هندستان جنیبت می دواندی
غلط شد ره به بابل بازماندی.
نظامی.
- جنیبت راندن ؛ جنیبت دواندن : سخن تا چند گویم با خیالت
برون رانم جنیبت با جمالت.
نظامی.
همی شد تا به لشکرگاه خسروجنیبت راند تا خرگاه خسرو.
نظامی.
- جنیبت کش ؛ میرآخور. ( غیاث اللغات ). رجوع به این کلمه شود.جنیبة. [ ج َ ب َ ] ( ع اِ ) چهارپای فرمانبردار. ( از اقرب الموارد ). || صوف شتر شش ساله. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). پشم شتر شش ساله. ( ناظم الاطباء ). || ناقه ای که بدراهم بکسی دهند تا بر آن غله آرد. || جنیبتا البعیر؛ باری که بر دو پهلوی شتر باشد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).