جنگ کردن

لغت نامه دهخدا

جنگ کردن. [ ج َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) نبرد کردن. رزم کردن. پیکار کردن ، زدوخورد کردن. ( فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) نبرد کردن رزم کردن پیکارکردن زد و خورد کردن .
نبرد کردن رزم کردن پیکار کردن

واژه نامه بختیاریکا

به کپکیر یکدی زِیدِن؛ شُمشیر به گل زِیدِن

مترادف ها

battle (فعل)
جنگ کردن

fight (فعل)
جنگ کردن، مبارزه کردن، جنگیدن، نزاع کردن، نبرد کردن

fray (فعل)
ترساندن، ساییدن، هراسانیدن، جنگ کردن، فرسوده شدن، فاقدنیرو کردن

war (فعل)
جنگ کردن، عداوت کردن، کشمکش کردن، دشمنی کردن

فارسی به عربی

حرب , شجار , معرکة

پیشنهاد کاربران

جنگ پیوستن ؛ جنگ کردن. جنگ درگرفتن : و غوریان جنگی پیوستند بر برجها و باره که از آن سخت تر نباشد. ( تاریخ بیهقی ) . روز پنجم از هر دوجانب جنگی سخت تر پیوستند. ( تاریخ بیهقی ) . چیزی نپایست تا لشکر دررسد و با اینمقدار مردم جنگ پیوست. ( تاریخ بیهقی ) . بجایگاه خویش رو و هشیار باش و تا توانی جنگ را می پیوند. ( تاریخ بیهقی ص 585 ) .
...
[مشاهده متن کامل]

زنی جنگ پیوست با شوی خویش
شبانگه چو رفتش تهیدست پیش.
سعدی.

give battle=to commence fighting
در جنگ بودن با . . . . . . . . .
دست در خون زدن ؛ کنایه از جنگ کردن. ( آنندراج ) :
روم خیمه بر طرف جیحون زنم
ابا دشمنان دست در خون زنم.
فردوسی.
پیکار داشتن . [ پ َ / پ ِ ت َ ] ( مص مرکب ) جنگ داشتن . در حرب بودن . در رزم بودن :
زره پوش گشتند مردان بستان
مگر باغ با زاغ پیکار دارد.
ناصرخسرو.
جفا و ستم را غنیمت شمارد
وفا و لطف را بپیکار دارد.
...
[مشاهده متن کامل]

ناصرخسرو.
یکی تخم خورده ست ازبی فلاحی
همی کار هموار پیکار دارد.
ناصرخسرو.
رجوع به پیکار شود.

وارد جنگ با کسی/چیزی شدن

بپرس