جنگ ساختن ؛ جنگ راه انداختن. جنگ ساز کردن :
بیکی زخم طپانچه که بدان روی کریه
بزدم ، جنگ چه سازی چه کنی بانگ و ژغاز؟
بوالمثل.
دگر گفت از آن رفت بر آسمان
که تا جنگ سازد بتیر و کمان.
فردوسی.
اگر جنگ سازیم با خشنواز
شود کار بی سود بر ما دراز.
فردوسی.
بیکی زخم طپانچه که بدان روی کریه
بزدم ، جنگ چه سازی چه کنی بانگ و ژغاز؟
بوالمثل.
دگر گفت از آن رفت بر آسمان
که تا جنگ سازد بتیر و کمان.
فردوسی.
اگر جنگ سازیم با خشنواز
شود کار بی سود بر ما دراز.
فردوسی.
مهیای جنگ شدن، تدبیر نبرد کردن، ملزومات رزم را آماده کردن
بباید نهان جنگ را ساختن
که دشمن نهان آورد تاختن
بباید نهان جنگ را ساختن
که دشمن نهان آورد تاختن