جنق

لغت نامه دهخدا

جنق. [ ج َ ] ( ع مص ) سنگ انداختن با منجنیق. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). بسنگ منجنیق زدن. ( تاج المصادر بیهقی ).

پیشنهاد کاربران

حمله با منجنیق آتش افکنی و حریق افکنی و اجاق افکنی به دشمن بامنجیق
یک ساقینامه مخمسی در نسخه های میر عزا برای مخلف خوانی داریم شاعری گم نام چند بیت شعر ابوعلی سینا را ناموزون تضمین کرده در عهد قاجار بوده ولی من آنرا ویرایش سرودم درآن نام جنق را آورده ام
...
[مشاهده متن کامل]

بهار آمد و بشکفت نرگس و زنبق
تمام دشت و بیابانرا گرفته است رونق
شکافت دامن شب در افق ز فلق
مخوان زمعرفت و می در بر احمق
بده توان بتنم بین که رفته ام رمق
بریز می که زمی بهترم غذایی نیست
بغیر می به مرضان دی دوایی نیست
به آن خدا جز آن خدا خدایی نیست
خورم جرعه ای اعضای من کند تق تق
شراب را چه گنه زانکه ابلهی نوشد
گهی به تیغ برد دست و گه زند به جنق

بپرس