لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
مترادف ها
فاحشگی، پارگی، جندگی
پیشنهاد کاربران
جلبی. [ ج َ ل َ ] ( حامص ) بدکارگی زن و کودک :
جلب کشی و همه خان ومانت پرجلب است
بدی جلب کش و کرده به کودکی جلبی.
عسجدی ( دیوان ص 36 ) .
دُسفة؛ زن جلبی و قلتبانی. ( منتهی الارب ) .
جلب کشی و همه خان ومانت پرجلب است
بدی جلب کش و کرده به کودکی جلبی.
عسجدی ( دیوان ص 36 ) .
دُسفة؛ زن جلبی و قلتبانی. ( منتهی الارب ) .
کسبی بازی. [ ک َ ] ( حامص مرکب ) عمل کسبی باز. || روسپی گری. ( ناظم الاطباء ) .
به معنای همبستری با مردان متعدد است. این واژه صورت دوره پس از ورود اسلام ژندگی به معنای کهنه و پوسیده میباشد که عرب ها حرف ( ژ ) نداشتند و بعد ها واژه فاحشه نیز جای واژه روسپی را گرفت. فاحشه در لغت یعنی
... [مشاهده متن کامل]
... [مشاهده متن کامل]
زن بدکاره یا پتیاره. ولی روسپی یعنی رو سپید که به کنایه برای زنان تن فروش به کار میرفت. در هند به واژه زندگی، جندگی ( jindagi ) میگویند که البته آن به دلیل اینست که هندی ها حرف z را شبیه به j تلفظ میکنند و زندگی را jindagi می نویسند و می خوانند.
نابکاری. [ ب ِ ] ( حامص مرکب ) شرارت. فساد. بداندیشی. ( ناظم الاطباء ) . خباثت. بدنیتی. بدنهادی. بدکاری. بدکرداری : من طاهر را شنیده بودم در رعونت و نابکاری. ( تاریخ بیهقی ص 394 ) . مردی از ایشان که به ره زدن و نابکاری رود. ( فارسنامه ابن بلخی ص 141 ) . || فحشاء. فجور. فساد. زناکاری. فسق. فاسقی : ابلیس بمانند آدمی نزدیک ایوب آمد و گفت زن تو نابکاری کرده است. او را بگرفتند و مویش ببریدند. ( قصص ص 138 ) . و سبب زوال ملک دیلم نابکاری آن زن بود. ( فارسنامه ) . قحبه پیر از نابکاری چکند که توبه نکند. ( گلستان ) . || به کار نیامدن. به درد کاری نخوردن. بیکارگی. بطالت : بوسهل گفت. . . من چه مرد این کارم که جز نابکاری را نشایم. ( تاریخ بیهقی ص 145 ) .
... [مشاهده متن کامل]
جز از بهر علمت نبستند لیکن
تو از نابکاریت مشغول کاری.
ناصرخسرو.
هش دار که عالم سرای کار است
مشغول چه باشی به نابکاری.
ناصرخسرو.
... [مشاهده متن کامل]
جز از بهر علمت نبستند لیکن
تو از نابکاریت مشغول کاری.
ناصرخسرو.
هش دار که عالم سرای کار است
مشغول چه باشی به نابکاری.
ناصرخسرو.
غری. [ غ َ ] ( حامص ) قحبگی. غر بودن. رجوع به غر شود :
از غری ریش ار کنون دزدیده ای
پیش ازین بر ریش خود خندیده ای.
مولوی ( مثنوی چ کلاله خاور ص 409 ) .
|| ( اِ ) گریه با آواز و فریاد :
این دل محزون نگیرد از غم فرقت قرار
... [مشاهده متن کامل]
می کند شام و سحر با حسرتش غری و زار.
؟ ( از فرهنگ شعوری ) .
در مآخذ دیگر بدین معنی یافته نشد.
از غری ریش ار کنون دزدیده ای
پیش ازین بر ریش خود خندیده ای.
مولوی ( مثنوی چ کلاله خاور ص 409 ) .
|| ( اِ ) گریه با آواز و فریاد :
این دل محزون نگیرد از غم فرقت قرار
... [مشاهده متن کامل]
می کند شام و سحر با حسرتش غری و زار.
؟ ( از فرهنگ شعوری ) .
در مآخذ دیگر بدین معنی یافته نشد.