جنده
مترادف جنده: خودفروش، روسپی، فاحشه، لکاته، معروفه
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
- جنده باز ؛ که بدنبال زنان بدکار رود تا کام برگیرد.
- جنده بازی ؛ عمل جنده باز.
- جنده خانه ؛ فاحشه خانه. جایی برای جندگان.
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
مترادف ها
جاکش، ادم خیال پرور، جنده
جاکش، فاحشه، ادم خیال پرور، جنده
زن هرزه، زن شلخته، جنده، زن بندوبار
برش، ضربه، ضربت، فاحشه، چاک، نویسنده مزدور، جنده، خش، مزدور، کلنگ، سرفه خشک وکوتاه، اسب کرایه ای، اسب پیر، درشکه کرایه
جنده، زن شهری، دختر شهری
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
جنده، ( گنده ) :در جنگل ، جنگل را گن و پَرک نیز میگویند:آنی که در جنگل ایستاده .
زنچک. [ زَ چ َ ] ( اِ مرکب ) قحبه. زن فاحشه. ( آنندراج ) . زن فاحشه و روسپی. زن ناپارسا و ناپاک. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به ماده بعد شود.
زنچه. [ زَ چ َ / چ ِ ] ( اِ مرکب ) روسپی. ( ناظم الاطباء ) . بمعنی زنچک است که زن فاحشه و قحبه باشد. ( آنندراج ) . رجوع به ماده قبل شود.
زنچه. [ زَ چ َ / چ ِ ] ( اِ مرکب ) روسپی. ( ناظم الاطباء ) . بمعنی زنچک است که زن فاحشه و قحبه باشد. ( آنندراج ) . رجوع به ماده قبل شود.
جلب. [ ج َ ل َ ] ( ع مص ) کشاندن ماشیه را از جایی بجای دیگر برای تجارت. || کشیده شدن. و این فعل لازم و متعدی استعمال شود. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) . در حدیث است : لاجلب و لاجنب. فرود آمدن ساعی
... [مشاهده متن کامل]
... [مشاهده متن کامل]
از جای دور و امر کردن خداوند ماشیه را تا ماشیه خود را کشیده بیاورد در جایی که فرود آمده است یا دور رفتن خداوند ماشیه از جای خود و ساعی را تکلیف دادن تا نزد او رود. ( از منتهی الارب ) . لاجلب و لاجنب فی الاسلام ؛ بمعنی این که صاحب ماشیه موظف نیست که آنرا بسوی ساعی ( مصدق ) جلب کند تا زکوة از آن گرفته شود بلکه زکاة آن نزد آبها اخذ شود. ( از اقرب الموارد ) . || غوغا کردن و آوازها نمودن. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) . سروصدا و جاروجنجال راه انداختن. || وعده شر کردن. ( منتهی الارب ) . تهدید ببدی کردن. ( از اقرب الموارد ) . || خشک شدن خون. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) . || به شدن جراحت. ( منتهی الارب ) . خوب شدن و پوست برآوردن جراحت. ( از اقرب الموارد ) . || فراهم آوردن. || کسب و طلب کردن و حیله نمودن. || بانگ زدن اسب را وقت دوانیدن تا درگذرد. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) . رجوع به جَلب شود. || اختلاط و درآمیختن اصوات. ( از اقرب الموارد ) . || ( اِ ) غوغا و آوازها. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) . شور و غوغا و فریاد. ( برهان ) : پرخاش جنگ و جلب باشد. ( حاشیه برهان چ معین از لغت فرس ص 216 �متن و حاشیه � ) . || کسانی که ستور را از شهری به شهری کشانند بفروختن. ( منتهی الارب ) . اجلاب. ( منتهی الارب ) . || ( ص ) زن فاحشه و نابکار باشد. ( برهان ) . زن بدکار قحبه. این معنی مخصوص بفارسی است و مأخوذ است از معنی جلب در عربی که عبارت است از �کشیدن و بردن برده و شتر و گوسفند و غیر آنها از جایی بجای دیگر برای فروش � چه زن بدکار تشبیه بمالی شده که بهر جا کشیده میشود. ( از فرهنگ نظام ) . || هر چیز بدل و غیر اصلی. ( فرهنگ نظام ) : مالی که جاپان میسازد اغلب جلب است. ( فرهنگ نظام ) .
خانمی که می گوید این کلمه اشتباه است، در ذهن خواننده هیچ چیز را تداعی نمی کند به جز اینکه خودش این کاره است.
جنده در سنسکریت چوندی cundey و به معنی به جنبش درآورنده، کسی که به مردان جنب و جوش می دهد می باشد؛ در اوستایی: جهی jahi وجئینی jaini و جننیه jannaya بوده است.
کسبی. [ ک َ ] ( ص نسبی ) منسوب به کسب. آنچه شخصی از کسب و ورز و جد و جهد تحصیل کرده باشد. ( ناظم الاطباء ) . مکتسب. ( یادداشت مؤلف ) . آنچه به وسیله سعی و کوشش و مهارت بدست آرند. مقابل فطری. ( فرهنگ فارسی معین ) :
... [مشاهده متن کامل]
شاه را ایران و توران کسبی و میراثی است
کسبی از تیغ و فرس میراثی از افراسیاب.
سوزنی.
محبت یا فطری بود یا کسبی. ( اوصاف الاشراف ) . رجوع به کسب شود. || روسپی و فاحشه و قحبه. ( ناظم الاطباء ) .
... [مشاهده متن کامل]
شاه را ایران و توران کسبی و میراثی است
کسبی از تیغ و فرس میراثی از افراسیاب.
سوزنی.
محبت یا فطری بود یا کسبی. ( اوصاف الاشراف ) . رجوع به کسب شود. || روسپی و فاحشه و قحبه. ( ناظم الاطباء ) .
کلا چنین واژگانی مثل قحبه، فاحشه، جنده از دم واژگان بی پایه و اساس، نادرست، پدر/مردسالار وجنسیت زده ای هستن که برای سرکوب تن و بدن زنان به وجود اومدن و به دنبال تقبیح آژادی جنسی و تنوع طلبی جنسی زنان هستن و ساخته همون مردانی هستند که خودشون به بی بند و باری جنسی، تنوع طلبی، عیاشی، چندپارتنر/همسری معروف و مشهورن.
... [مشاهده متن کامل]
این واژگان محلی از اعراب ندارن و کلا باید از دایرة المعارف ایرانی ها حذف بشنچون تولید و بازتولید کننده دیدگاه های کاملا اشتباه و قرون وسطایی ، غیر عقلانی، غیر منطقی، غیر انسانی، غیر اخلاقی راجع به زنان هستن و همه در خدمت سرکوب و کنترل زنان و توجیه گر انواع خشونت و جنایت علیه زنان هستند و ازشان خون می چکد، خون زنان و دختران.
... [مشاهده متن کامل]
این واژگان محلی از اعراب ندارن و کلا باید از دایرة المعارف ایرانی ها حذف بشنچون تولید و بازتولید کننده دیدگاه های کاملا اشتباه و قرون وسطایی ، غیر عقلانی، غیر منطقی، غیر انسانی، غیر اخلاقی راجع به زنان هستن و همه در خدمت سرکوب و کنترل زنان و توجیه گر انواع خشونت و جنایت علیه زنان هستند و ازشان خون می چکد، خون زنان و دختران.
کلا واژه ضدزنی هست و ساخته ی مردان پدر/مردسالاری که خودشون تنوع طلب و چندپارتنر/همسره هستن
این واژگان که سعی داره آزادی جنسی زنان و تنوع طلبی زنان روتقبیح کنه از اساس نادرست و جنسیت زده و پدر/مردسالارن
این واژگان که سعی داره آزادی جنسی زنان و تنوع طلبی زنان روتقبیح کنه از اساس نادرست و جنسیت زده و پدر/مردسالارن
سیاهه. [هََ / هَِ ] ( ص ) کنایه از زن بدکاره و فاحشه و قحبه. ( از برهان ) ( آنندراج ) . زن بدکار که آنرا غر و روسپی نیز گویند و بتازی قحبه خوانند. ( فرهنگ رشیدی ) :
چون کودک دبستان اخلاص و فاتحه
دشنام آن سیاهه زن از بر همی کنم.
... [مشاهده متن کامل]
سوزنی.
برفتم بگفتم دوساله وظیفت
چو برف سفیدم بداد آن سیاهه.
انوری ( دیوان چ سعید نفیسی ص 457 ) .
چون کودک دبستان اخلاص و فاتحه
دشنام آن سیاهه زن از بر همی کنم.
... [مشاهده متن کامل]
سوزنی.
برفتم بگفتم دوساله وظیفت
چو برف سفیدم بداد آن سیاهه.
انوری ( دیوان چ سعید نفیسی ص 457 ) .
در زبان ایتالیایی این کلمه دقیقاً با این تلفظ و معنی وجود دارد و مشخص میکند قدمت این کلمه بیشتر از دو هزار سال است
تن فروش بخاطر میل جنسی یا وضعیت بد مالی به اجبار تن خود را میفروشد چنده میگویند
جنده ( از راه درست به دروغ افتاده ) همان زَندَ یا ژنده ( لباس ناسالم ) است و کلمه زندیک ( زندیق ) از این ریشه است. و به معنای کسی که اوستا را بدروغی گزارش می کند. بی دین . دردناک. ترسناک
اصل ریشه جن از ریشه لاتینی gene یا ایران باستان واژه جهیکا یا زن بد امده که بعد به ژن یا زن و ژنده و جنین در فارسی آمده. واژه جن در زبان عربی از همین ریشه است
ایات القران کریم، التی تتکلم عن الجن . روسپی واژه فارسی چنده و فاحشه هم ریشه فحش میباشد.
ایات القران کریم، التی تتکلم عن الجن . روسپی واژه فارسی چنده و فاحشه هم ریشه فحش میباشد.
شب باره. [ ش َ رَ / رِ ] ( ص مرکب ) مرکب از شب و باره. مجازاً، یعنی شب دوست. ( از برهان قاطع ) . معنی لفظ شب دوست است. ( از فرهنگ نظام ) ( از آنندراج ) . || زنی را گویند که شبها هرزه گردی کند. ( برهان
... [مشاهده متن کامل]
... [مشاهده متن کامل]
) ( فرهنگ جهانگیری ) . زن فاحشه را گویند که شبها بگردد و لفظ �باره � در این معنی مفید نسبت است. ( مجموعه متردافات ص 462 ) . زنی که در شب هرزه گردی کند. ( ناظم الاطباء ) . || ( اِ مرکب ) شب پره. ( از فرهنگ جهانگیری ) . شب پره. که مرغ عیسی باشد. ( برهان ) . در این معنی مصحف شب یازه است. ( حاشیه برهان چ معین ) . شباره و خفاش و شب پره. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به شب یازه شود.
خام بغا. [ ب َ ] ( ص مرکب ) فاحشه ٔ ناپخته و تازه کار و بی تجربه . || پسرک ملوط ناپخته . پسرک رسوا و بی تجربه :
شاگرد کل جوهریند این همه در حرص
ز استاد قوی تر شده این خام بغایان .
سوزنی .
رجوع به بغا شود.
شاگرد کل جوهریند این همه در حرص
ز استاد قوی تر شده این خام بغایان .
سوزنی .
رجوع به بغا شود.
جنده = جئینی ( اوستایی ) = روسپی ( پارسی )
بنظرم معنی درست جنده همان هرزه هست که زن و مرد هم ندارد . هم میتوان گفت مرد جنده یا هرزه هم میتوان گفت زن جنده یا هرزه نباید جنسیتی فحش داد و توهین کرد . همان طور ک میتوان گفت مرد کوونده میتوان گفت زن
... [مشاهده متن کامل]
... [مشاهده متن کامل]
کونده و به هردو جنسیت میتوان نسبت داد. البته بنظر من اونی ک فقط با یک نفر چه شرعی چه غیر شرعی رابطه جنسی دارد جنده نیست چه زن چه مرد . معمولا برای کسانی بکار میرود ک به هر جنس مخالفی میل جنسی دارد و رابطه جنسی برقرار میکند ولی اونی ک فقط به یک نفر میل جنسی دارد و رابطه می کند چه قانونی چه غیرقانونی جنده نیست . به کسی ک رابطه جنسی بدون علاقه و عشق انجام دهد جنده میگویند.
بلایه. [ ب َ ی َ / ی ِ ] ( ص ) نابکار. ( از برهان ) ( از آنندراج ) ( شرفنامه منیری ) . نابکار دشنام ده. ( صحاح الفرس ) . تباهکار و ناکس و فرومایه و بداصل. ( ناظم الاطباء ) . حُثالة. حَرض. حقیر. خابث. خَبیث. . رَذل. لاده. مَحروض. ناچیز. ناکس. هَذر. هرزه. هَلوک. هیچکاره :
... [مشاهده متن کامل]
ابن بلایه بچگان را ز چه کس آمد زه
همه آبستن گشتند به یک ره که و مه.
منوچهری.
زبان بگشاد هرمز کای بلایه
ندانم چون تو جادو هیچ دایه.
عطار.
خُبث ؛ بلایه و کربز گردیدن مرد. ( از منتهی الارب ) . خَشل ؛ بلایه و فرومایه کردن کسی را. ( از منتهی الارب ) . دَعارة و دَعر؛ بلایه شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) . || زن فاحشه و فحاش. ( از برهان ) ( از آنندراج ) . زن بدکار. ( فرهنگ رشیدی ) . دشنام ده. ( شرفنامه منیری ) . روسپی و قحبه و زن بی حیا. ( از ناظم الاطباء ) . تباهکار :
ایا بلایه اگر کار کرد پنهان بود
کنون توانی باری خشوک پنهان کرد؟
رودکی.
قتیبه گفت. . . بنی بکر چون کنیزکان بلایه اند که ازکس بر سر نکنند، و از هریک از ایشان عیبی بگفت. ( ترجمه تفسیر طبری ) . و هم این آیه را نیز تفسیر کنند که از بهر موسی فرود آمد بدان وقت که فرعون وی را بدان زن بلایه تهمت کرد. ( ترجمه تفسیر طبری ) . ملک او را[ زلیخا ] بزنی به یوسف داد. . . آن زن را به دل آمد که بود که یوسف را به دل ایدون گمان آید که من زنی بلایه و فاسد بوده ام. . . گفتا یا یوسف نگر تا نه پنداری که من چنان بلایه زنم که آهنگ هرکس کنم چنانکه آهنگ تو کردم. ( ترجمه تفسیر طبری ) .
کس به سگ اندر فکن که کیر کسائی
دوست ندارد کس زن بلایه.
کسائی.
هزاران جفت همچون ویس یابی
چرا دل زین بلایه برنتابی.
( ویس و رامین ) .
بیارید این پلید بدکنش را
بلایه گنده پیر بدمنش را.
( ویس و رامین ) .
یکایک را ز ناشایست زاده
بلایه دایگانش شیر داده.
( ویس و رامین ) .
آن زن بلایه را بیاورد [ قارون ] تا پیش قوم به زنا بر موسی گواهی دهد. ( مجمل التواریخ ) .
گر فلک نبض علم زاد چه شد
از بلایه چه زاد غیر خشوک.
شمس فخری.
|| کار بد. زشت. خشیب. رَدی . رَدیة. سُتالة. سَفاف. عَوراء. نَفاء. نَفاة. نُفاوة. نَفایة. نَفوة. نِکز :
کارهای چپ و بلایه مکن
که بدست چپت دهند کتاب.
ناصرخسرو.
هر آن ثنا که نه از بهر تو شودترکیب
چو هرزه گفتن او یاوه و بلایه بود.
سوزنی.
|| تباه و بد. ( فرهنگ رشیدی ) . تباه شده و پوسیده. ( ناظم الاطباء ) : جَدَمة؛ گوسپند بلایه و ردی. ( منتهی الارب ) . جَمع؛ نوعی از خرمای بلایه. ( منتهی الارب ) . دَقل ؛ خرمای بلایه. ( صراح ) . صیص و صِئصا و صیصاء؛ خرمای بلایه که دانه وی سخت نشود. عِذق حُبیق ؛ نوعی از خرمای بلایه و ردی. قَشم ؛ بلایه و هیچکاره از طعام دور کردن و نیکو و برگزیده آنرا خوردن. ( از منتهی الارب ) .
... [مشاهده متن کامل]
ابن بلایه بچگان را ز چه کس آمد زه
همه آبستن گشتند به یک ره که و مه.
منوچهری.
زبان بگشاد هرمز کای بلایه
ندانم چون تو جادو هیچ دایه.
عطار.
خُبث ؛ بلایه و کربز گردیدن مرد. ( از منتهی الارب ) . خَشل ؛ بلایه و فرومایه کردن کسی را. ( از منتهی الارب ) . دَعارة و دَعر؛ بلایه شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) . || زن فاحشه و فحاش. ( از برهان ) ( از آنندراج ) . زن بدکار. ( فرهنگ رشیدی ) . دشنام ده. ( شرفنامه منیری ) . روسپی و قحبه و زن بی حیا. ( از ناظم الاطباء ) . تباهکار :
ایا بلایه اگر کار کرد پنهان بود
کنون توانی باری خشوک پنهان کرد؟
رودکی.
قتیبه گفت. . . بنی بکر چون کنیزکان بلایه اند که ازکس بر سر نکنند، و از هریک از ایشان عیبی بگفت. ( ترجمه تفسیر طبری ) . و هم این آیه را نیز تفسیر کنند که از بهر موسی فرود آمد بدان وقت که فرعون وی را بدان زن بلایه تهمت کرد. ( ترجمه تفسیر طبری ) . ملک او را[ زلیخا ] بزنی به یوسف داد. . . آن زن را به دل آمد که بود که یوسف را به دل ایدون گمان آید که من زنی بلایه و فاسد بوده ام. . . گفتا یا یوسف نگر تا نه پنداری که من چنان بلایه زنم که آهنگ هرکس کنم چنانکه آهنگ تو کردم. ( ترجمه تفسیر طبری ) .
کس به سگ اندر فکن که کیر کسائی
دوست ندارد کس زن بلایه.
کسائی.
هزاران جفت همچون ویس یابی
چرا دل زین بلایه برنتابی.
( ویس و رامین ) .
بیارید این پلید بدکنش را
بلایه گنده پیر بدمنش را.
( ویس و رامین ) .
یکایک را ز ناشایست زاده
بلایه دایگانش شیر داده.
( ویس و رامین ) .
آن زن بلایه را بیاورد [ قارون ] تا پیش قوم به زنا بر موسی گواهی دهد. ( مجمل التواریخ ) .
گر فلک نبض علم زاد چه شد
از بلایه چه زاد غیر خشوک.
شمس فخری.
|| کار بد. زشت. خشیب. رَدی . رَدیة. سُتالة. سَفاف. عَوراء. نَفاء. نَفاة. نُفاوة. نَفایة. نَفوة. نِکز :
کارهای چپ و بلایه مکن
که بدست چپت دهند کتاب.
ناصرخسرو.
هر آن ثنا که نه از بهر تو شودترکیب
چو هرزه گفتن او یاوه و بلایه بود.
سوزنی.
|| تباه و بد. ( فرهنگ رشیدی ) . تباه شده و پوسیده. ( ناظم الاطباء ) : جَدَمة؛ گوسپند بلایه و ردی. ( منتهی الارب ) . جَمع؛ نوعی از خرمای بلایه. ( منتهی الارب ) . دَقل ؛ خرمای بلایه. ( صراح ) . صیص و صِئصا و صیصاء؛ خرمای بلایه که دانه وی سخت نشود. عِذق حُبیق ؛ نوعی از خرمای بلایه و ردی. قَشم ؛ بلایه و هیچکاره از طعام دور کردن و نیکو و برگزیده آنرا خوردن. ( از منتهی الارب ) .
شیوه ای . [ شی وَ / وِ ] ( ص نسبی ) زن بدعمل . پسر بد. زن یا پسر مرتکب عمل نامشروع . کسی که معمولاًدارای عادتهای زشت و مضر و اعمال سوء باشد ( قماربازیا شهوتران یا الکلی یا تریاکی یا نانجیب در مورد زنان
... [مشاهده متن کامل]
... [مشاهده متن کامل]
و نظایر آن ) ، در این صورت گویند فلان کس شیوه ای ( یا اهل شیوه ) است . گاه به جای شیوه به این معنی لغت فرقه نیز استعمال می شود. ( فرهنگ لغات عامیانه ) . || شیوه گر. معشوقی که به همه ٔ فنون عاشقی آگاه است و ناز و کرشمه بکار برد. ( فرهنگ فارسی معین ) .
معنی آن معنی همان کلمه ی ژنده است یعنی استفاده شده و مستعمل و کهنه
سیم آور. [ وَ ] ( نف مرکب ) کنایه از زن فاحشه که سیم را از مردمان به چنگ آورد. ( آنندراج ) .
جانده، به معنی جان دهنده که در زمان قدیم همسر به معشوقه خود میگفت و شکسته شده ی جانده= جنده
که در امروزه به زنی گفته میشود که تن فروشی میکند
که در امروزه به زنی گفته میشود که تن فروشی میکند
واژه ( جنده ) واژه ای پارسی است که از واژه ( جَئینی ) در زبان اوستایی به چمِ ( زنِ بدکاره و فریبکار که مردان را با نیرنگ فریب می دهد ) گرفته شده است.
در رویه یِ 520 از نبیگِ ( فرهنگ واژه های اوستا ) آمده است.
در رویه یِ 520 از نبیگِ ( فرهنگ واژه های اوستا ) آمده است.
واژه ( جنده ) واژه ای پارسی است که از واژه ( جَئینی ) در زبان اوستایی به چمِ ( زنِ بدکاره و فریبکار که مردان را با نیرنگ فریب می دهد ) گرفته شده است.
چنانکه در رویه یِ 520 از نبیگِ ( فرهنگ واژه های اوستا ) آمده است:
چنانکه در رویه یِ 520 از نبیگِ ( فرهنگ واژه های اوستا ) آمده است:
ریامه قور دالگلیش خود بی ناموس شوالی جاه کش
صیغه ای، ساعتی، کسی که رابطه جنسی می فروشه یا رابطه جنسی با افراد زیادی داره
ضمنا برخلاف زمان قدیم که این چه برای زن چه مرد نادر بود و معمولا برای زنان به کار می رفته، الان انقدر زیاد شده که حتی به مردی که با چندین نفر رابطه جنسی داره یا رابطه جنسی می فروشه هم گفته می شه دیگه.
ضمنا برخلاف زمان قدیم که این چه برای زن چه مرد نادر بود و معمولا برای زنان به کار می رفته، الان انقدر زیاد شده که حتی به مردی که با چندین نفر رابطه جنسی داره یا رابطه جنسی می فروشه هم گفته می شه دیگه.
بطور کلی این شده شغل در کشور ما ، اصل لغت رساندن منظور هستش ، نباید به زمان عصر حجر برگشت ، جنده مشخص هستش که به چه معناست
حالا بعضی ها میگن ژنده ، جنده ، فاحشه و . . .
حالا بعضی ها میگن ژنده ، جنده ، فاحشه و . . .
نابکاره
جگی جگی . [ ج ِ ج ِ ] ( اِ ) لفظی است که در وقت جزع و فزع در طلب و مبالغه و در اخذ گویند و زنان بهنگام لذت مباشرت بر زبان رانند. ( برهان ) . و رجوع به آنندراج شود. || غبغب و آن گوشتی نرم زیر زنخدان باشد. ( غیاث اللغات از سراج ) ( آنندراج ) .
... [مشاهده متن کامل]
- جگی جگی گاه ؛ کنایه از غبغب زیرا که به سبب خاریدن آن آدمی جگی جگی میگوید. ( آنندراج ) :
بگذار جگی جگی ببوسم
خالی که بر آن جگی جگی گاه است .
صائب ( از آنندراج ) .
|| در اصطلاح عوام کنایت از جنده .
... [مشاهده متن کامل]
- جگی جگی گاه ؛ کنایه از غبغب زیرا که به سبب خاریدن آن آدمی جگی جگی میگوید. ( آنندراج ) :
بگذار جگی جگی ببوسم
خالی که بر آن جگی جگی گاه است .
صائب ( از آنندراج ) .
|| در اصطلاح عوام کنایت از جنده .
جنده باز یعنی کسی که مایل به زنان جنده است. حتی تلاش میکند به افراد پاک تهمت بزند و آنها را نالایق جلوه دهد. تا جنده بازی خود را به قول خودش پنهان کند
یعنی دختر یا زنی که دوست داره به هردلیلی با جنس مخالف سوس و همبستری داشته باشد
دست بدست شدن را جنده شدن میگویند چیزی یا کسی که دست به دست شود
جنده
در زبان فصیح عرب ( قحبه )
بالهجه عراقی ( گحبه )
در زبان فصیح عرب ( قحبه )
بالهجه عراقی ( گحبه )
اگر کسی به دلیل ضعف مالی به این کا تن بدهد . فابل برگشت ودرست شدن است . اما کسی که به خاطر لذت شهوانی تن به این کار دهد . . . . . هیچ امیدی نیست. . . . .
اصلش پارچه هست که تو ایران این معنی بسیار بسیار زشت رو میده
زنچک. [ زَ چ َ ] ( اِ مرکب ) قحبه. زن فاحشه. ( آنندراج ) . زن فاحشه و روسپی. زن ناپارسا و ناپاک. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به ماده بعد شود.
زنچه. [ زَ چ َ / چ ِ ] ( اِ مرکب ) روسپی. ( ناظم الاطباء ) . بمعنی زنچک است که زن فاحشه و قحبه باشد. ( آنندراج ) . رجوع به ماده قبل شود.
خشنی. [ خ ُ ] ( اِ ) زن فاحشه. زن فاجره. زانیه. روسپی. جنده. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جهانگیری ) ( از برهان قاطع ) :
دشمن آل علی دانی که کیست
آن پدر کشخان و مادر خشنی است.
بندار رازی ( از فرهنگ جهانگیری ) .
... [مشاهده متن کامل]
اوباش آفرینش و خشنی طبیعتند.
خاقانی.
بروی زال و بسرخاب پنبه و ابره
بحیز و خشنی این زال گشته آن سرخاب.
خاقانی.
دشمن آل علی دانی که کیست
آن پدر کشخان و مادر خشنی است.
بندار رازی ( از فرهنگ جهانگیری ) .
... [مشاهده متن کامل]
اوباش آفرینش و خشنی طبیعتند.
خاقانی.
بروی زال و بسرخاب پنبه و ابره
بحیز و خشنی این زال گشته آن سرخاب.
خاقانی.
جاف جاف. ( ص مرکب ) جاف. زن بدکاره. ( شرفنامه ٔ منیری ) . زن فاحشه و قحبه را گویند. ( برهان ) . زنی را گویند که بیک شوی آرام نگیرد و هر روز شوی نو کند. ( آنندراج ) . آن کس بود که با یک تن نایستد، از این بدان شود و از آن بدین، بی قرار بود همچون قحبه و بوقلمون. ( حاشیه ٔ لغت فرس اسدی ص 24 ) . فاحشه. فاجره. زن بدکار و بدروزگار. زن مواجر بود که بر یک مرد آرام نگیرد و زود زود از این مرد به آن مرد می شود یعنی هر روز شوهر میکند :
... [مشاهده متن کامل]
گرنه بدبختمی مرا که فکند
بیکی جاف جاف زود غرس
او مرا پیش شیر بپسندد
من نتاوم بر او نشسته مگس.
رودکی.
ز دانا شنیدم که پیمان شکن
زن جاف جاف است آسان فکن .
ابوشکور.
جاف جاف است و شوخگین و سترگ
زنده مگذار دول را زنهار.
منجیک.
خاک بر سر شاعری را کاشکی
بردمی سرشوی یا نه پای باف
تا مگر بودی که هم برخوردمی
زین جهان بی ثبات جاف جاف.
شمس فخری ( از آنندراج ) ( انجمن آرا ) .
سامانی معنی آن را جابجا دانسته. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) . رشیدی گفته که مغیّر چاپ چاپ است. ( از آنندراج ) .
... [مشاهده متن کامل]
گرنه بدبختمی مرا که فکند
بیکی جاف جاف زود غرس
او مرا پیش شیر بپسندد
من نتاوم بر او نشسته مگس.
رودکی.
ز دانا شنیدم که پیمان شکن
زن جاف جاف است آسان فکن .
ابوشکور.
جاف جاف است و شوخگین و سترگ
زنده مگذار دول را زنهار.
منجیک.
خاک بر سر شاعری را کاشکی
بردمی سرشوی یا نه پای باف
تا مگر بودی که هم برخوردمی
زین جهان بی ثبات جاف جاف.
شمس فخری ( از آنندراج ) ( انجمن آرا ) .
سامانی معنی آن را جابجا دانسته. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) . رشیدی گفته که مغیّر چاپ چاپ است. ( از آنندراج ) .
راکاره. [ رَ / رِ ] ( ص ) زن فاحشه و بدکاره. ( برهان ) ( آنندراج ) ( شعوری ج 2 ورق 14 ) ( ناظم الاطباء ) ( شمس اللغات ) ( انجمن آراء ) . زن روسپی. ( ناظم الاطباء ) :
ای طبع تو بسته تر ز سنگ خاره
وی گاه سخن سرددم گه خواره
... [مشاهده متن کامل]
وی والده ٔ عزیز تو آنکاره
وی سگ بزبان بزدیت راکاره.
شرف شفروه ( از شعوری ) .
ای طبع تو بسته تر ز سنگ خاره
وی گاه سخن سرددم گه خواره
... [مشاهده متن کامل]
وی والده ٔ عزیز تو آنکاره
وی سگ بزبان بزدیت راکاره.
شرف شفروه ( از شعوری ) .
غرزن. [ غ َ زَ ] ( ص مرکب، اِ مرکب ) زن قحبه و بدکار. ( آنندراج ) . روسپی زن. || مرد دیوث و قلتبان. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) . قرنان. کشخان :
حریف یکدگرند آن دو غرزن قواد
که این از آن بجوی فرق کردنتوانی.
... [مشاهده متن کامل]
سوزنی.
من عزیزم مصر حرمت را و این نامحرمان
غرزنان برزنند و غرچگان روستا.
خاقانی.
حریف یکدگرند آن دو غرزن قواد
که این از آن بجوی فرق کردنتوانی.
... [مشاهده متن کامل]
سوزنی.
من عزیزم مصر حرمت را و این نامحرمان
غرزنان برزنند و غرچگان روستا.
خاقانی.
غر. [ غ َ ] ( ص ) زن فاحشه و قحبه. ( برهان قاطع ) ( غیاث اللغات ) ( فرهنگ رشیدی ) . زن فاحشه، و آن را به تازی قحبه گویند :
طمع چون بریدم من از مال خواجه
زنش غر که خود را کم از خواجه داند.
جهانگیری.
... [مشاهده متن کامل]
حکیم سنائی غر بااول مفتوح به معنی قحبه و با اول مضموم به معنی دبه خایه در این بیت آورده :
گشته پر باد سخت خایه ٔ غر
مانده پر آب و سست آلت غر .
غر اول به معنی دبه خایه و غر دوم به معنی زن فاحشه است. ( از جهانگیری ) . زن بدکار. جنده. زن تباهکار :
تو گر حافظ و پشت باشی مرا
به ذره نیندیشم از هر غری.
منوچهری.
ای پسر گیتی زنی رعناست بس غر بافریب
فتنه سازد خویشتن را چون به دست آرد عزب.
ناصرخسرو.
در خم شد و گفت ای که ترا خواهر و زن غر
کس از پی زر تن چه نهد خوف و خطر بر.
سوزنی.
هجو سهیل زین و زن غر همی کنم
یک هجو گفته دارم و دیگر نمیکنم.
سوزنی.
گر شرط غری کردن بود آنکه تو کردی
پس بر همه غرهای جهان نیست غرامت.
حکیم علی شطرنجی ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ) .
جرم خورشید را چه جرم بدانک
شرق و غرب ابتدا شر است و غر است.
خاقانی.
گفت ای غر تو هنوزی در لجاج
می نبینی این تغیر و ارتجاج.
مولوی.
طمع چون بریدم من از مال خواجه
زنش غر که خود را کم از خواجه داند.
جهانگیری.
... [مشاهده متن کامل]
حکیم سنائی غر بااول مفتوح به معنی قحبه و با اول مضموم به معنی دبه خایه در این بیت آورده :
گشته پر باد سخت خایه ٔ غر
مانده پر آب و سست آلت غر .
غر اول به معنی دبه خایه و غر دوم به معنی زن فاحشه است. ( از جهانگیری ) . زن بدکار. جنده. زن تباهکار :
تو گر حافظ و پشت باشی مرا
به ذره نیندیشم از هر غری.
منوچهری.
ای پسر گیتی زنی رعناست بس غر بافریب
فتنه سازد خویشتن را چون به دست آرد عزب.
ناصرخسرو.
در خم شد و گفت ای که ترا خواهر و زن غر
کس از پی زر تن چه نهد خوف و خطر بر.
سوزنی.
هجو سهیل زین و زن غر همی کنم
یک هجو گفته دارم و دیگر نمیکنم.
سوزنی.
گر شرط غری کردن بود آنکه تو کردی
پس بر همه غرهای جهان نیست غرامت.
حکیم علی شطرنجی ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ) .
جرم خورشید را چه جرم بدانک
شرق و غرب ابتدا شر است و غر است.
خاقانی.
گفت ای غر تو هنوزی در لجاج
می نبینی این تغیر و ارتجاج.
مولوی.
غازی. ( ص، اِ ) زن فاحشه. ( از برهان ) .
هرجایی ، زن هرجایی
این کلمه ریشه در کلمه ی جندک در زمان قاجار دارد که به معنی نیم شاهی که پول کم ارزشی بوده نام گرفته و ک تصغیر در زبان امروزی به ه تبدیل شده
یعنی زن یا دختر جوانی که با جنس مخالف ( مردان ) روابط نامشروع برقرار می کنند و آن هم به این دلیل است که در قبال آن پول یا چیزی دریافت می کنند یا همان تن فروشی یا خودفروشی می شود ۰
پایان
پایان
به حق خدا زن هیچ مردی اینکاره نباشه، نه میشه طلاق اش داد و نه نگهش داشت. یعنی روزی چندین بار مردن و زنده شدن.
جنده یعنی کسی که از هیچ کاری شر م ندارد ، مخصوصا رابطه جنسی با جنس مخالف؟!!!
این همه کامنت برا یه معنی کاملا واضح و مبرهن . . . خوبه فرهنگ لغت نمیخواین اصلاح کنید
میتوان به مردی که از خوابیدن با تعداد زیادی از زنان که هیچ بلکه سوسک ماده هم دریغ نکرده جنده گفت. . .
جنده از واژه ی ژنده در پارسی گرفته شده به معنای دست فرسود
جنده های واقعی پورن استارا و زنای واقعا جنده هستن. نه اونی که از فرط استیصال این کارارو میکنه و از ته دلش خوشش نمیاد
در قدیم معنی دیگری داشته
ولی امروزه معنی زنی که روابط جنسی با مردان چه در عوض دریافت پول یا کالا و یا بعلت لذت جنسی
خیلی از کلمات فارسی در گذشته معنی و مفهوم امروزی را ندارد و به کل عوض شده
کلمه جنده در امروز یک صفت زشت است
... [مشاهده متن کامل]
ولی در گذشته جان ده بوده که به معنی زندگی بخشیدن به انسانها بوده است
در شعر نظامی کلمه جان دهنده بکار برده شده
ولی امروزه معنی زنی که روابط جنسی با مردان چه در عوض دریافت پول یا کالا و یا بعلت لذت جنسی
خیلی از کلمات فارسی در گذشته معنی و مفهوم امروزی را ندارد و به کل عوض شده
کلمه جنده در امروز یک صفت زشت است
... [مشاهده متن کامل]
ولی در گذشته جان ده بوده که به معنی زندگی بخشیدن به انسانها بوده است
در شعر نظامی کلمه جان دهنده بکار برده شده
جنده =جن ده =جان ده =جان ده
در زمانهای قدیم به معشوقه ای که با عشق بازی عاشقانه ی خود به عاشق جان دوباره میدادصفت جان ده میدادندکه مخفف ان جنده میشدکه متاسفانه معنی این کلمه در محاوره به ابتذال کشیده شدبه زنی که تن خود را در اختیار کسی قرار دهد نسبت داده شد
در زمانهای قدیم به معشوقه ای که با عشق بازی عاشقانه ی خود به عاشق جان دوباره میدادصفت جان ده میدادندکه مخفف ان جنده میشدکه متاسفانه معنی این کلمه در محاوره به ابتذال کشیده شدبه زنی که تن خود را در اختیار کسی قرار دهد نسبت داده شد
جنده ( تشکیل شده از جن وده ) یاجان ده یعنی میشودجان ده که به معنای همان جان دهنده است
جان دهنده در قدیم به زنی که به معشوقش زیاد بها میداد جان دهنده یا جنده میگفتن
زنی که به با عشق بازی عاشقانه به عاشق خود جانی دوباره می داد جانده که مخفف آن جنده میشود داده اند که متاسفانه این. واژه در محاوره معنی متفاوت و زشتی گرفته است
زنی که به علت ناملایمات روزگار مجبور به تن فروشی شده و مردانی که خود عامل عمل آن زن بوده اند
جن ده = پوشیده دهنده، یعنی کسی که پوشیده و در خفا رابطه جنسی داشته باشد کافی ست به معنای لغوی کلمه دقت کنیم جنده = جن ( پوشیده ) ده ( دهنده )
کسی که به دلایلی مجبور به تن فروشی می شود و از آغوش هر مردی استقبال میکند
جنده نوعی جن از خانواده جنیان است که در ، ده، یا روستا واماکن مخروبه زندگی میکند!. . جن. . . ده. . .
ژ نده به زن هرزه میگویند که فاقد حجب و حیا و عفت و متانت و نجابت است که ژن و مخزن ژن خود یا به عبارتی تخمدان ورحم خود را در اختیار اجنبی یا نامحرم ویا کسی که از نظر شرعی و قانونی و عرفی مطعلق به او نیست قرار میدهد خواه در قبال پول و متاع خواه در قبال لذت و عشق در هرصورت کار کریهیست و کراهت دارد!. . .
... [مشاهده متن کامل]
ژ نده به زن هرزه میگویند که فاقد حجب و حیا و عفت و متانت و نجابت است که ژن و مخزن ژن خود یا به عبارتی تخمدان ورحم خود را در اختیار اجنبی یا نامحرم ویا کسی که از نظر شرعی و قانونی و عرفی مطعلق به او نیست قرار میدهد خواه در قبال پول و متاع خواه در قبال لذت و عشق در هرصورت کار کریهیست و کراهت دارد!. . .
... [مشاهده متن کامل]
جنده یعنی دختری یا زنی به خاطر لذت جنسی و حال کردن با جنس مذکر و برای پول تن و بنیه خود را در اختیار جنس مذکر قرار میدهد. جنده نامیده می شود.
جنده یعنی زنی یا دختری ک پنهانی در برابر پول و نیاز مالی تن فروشی میکند بدلیل اجبار یا میل جنسی
یعنی کسی که بد کارست یاهمون فاحشه
ریشه ی آن از نوعی پارچه گرفته شده که دیگر به هیچ دردی نمی خورد یعنی زنی که دیگر نمی شود با آن ازدواج کرد
از کلمه فارسی ژنده به معنی لباس کهنه و مندرس گرفته شده که به درد پوشیدن نمی خورد.
بعضی از افراد به دلیل وضعیت مالی مجبور به تن فروشی هستند
تن فروش
یک کلمه ترکی است و به معنی پارچه ای که دیگر به هیچ دردی نمیخورد و بی ارزش است. برای همین به زنان تن فروش هم اطلاق شده بعد به زبان فارسی راه پیدا کرده معادل فارسی آن قهبه است.
خودفروش
زنان یا دخترانی که با مردان روابط جنسی برقرار نموده و این روابط بیشتر به دلیل کسب درآمد از طریق خودفروشی و فحشا می باشد و گاه ممکن است دلیل آن میل و علاقه زنان باشد. /
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٨٩)