جند. [ ج َ ن َ ] ( ع اِ ) زمین درشت. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). زمین درشت که در آن سنگ سفید بود. ( مهذب الاسماء ). || سنگریزه ها مشابه گل. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
جند. [ ج ُ ] ( ع اِ ) لشکر. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( دهّار ). عسکر. جیش. سپاه. || حشم. ( منتهی الارب ). اعوان. ( اقرب الموارد ). انصار. || شهر. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). اجناد شام ، دمشق ، حمص ، قنسرین ، اردن و فلسطین است که بهر یک جند گویند. || هر نوع از انواع مخلوقات. ج ، جنود، اجناد. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
جند. [ ج ُ ] ( معرب ، اِ ) معرب گند. خصیه. تخم. خایه. بیضة.
جند. [ ج َ ن َ ] ( اِخ ) شهری است به یمن ،آبادکرده جندبن شهران که دوده ایست از معافر. ( منتهی الارب ). گروهی از دانشمندان بدان منسوبند. ( معجم البلدان ). و رجوع به نخبةالدهر دمشقی ص 216، 217 شود.
جند. [ ج َ ] ( اِخ ) شهری است بر دریای سیحون. ( منتهی الارب ). نام شهری است بزرگ در ترکستان که تا خوارزم ده روز فاصله دارد. مردم آن مسلمانند. ( ازمعجم البلدان ) ( برهان ). شهری است [ از حدود ماورأالنهر ] بر کرانه رود چاچ نهاده از خوارزم بر ده منزل و از پاراب بر بیست منزل. ( حدود العالم ). شهری است در ترکستان شمالی که در قرن هفتم هجری بدست مغول ویران شد و دریاچه اورال بنام آن دریای جند نامیده شده. ( لسترنج 486 ) ( حاشیه برهان چ معین ) :
روشنی و خرمی مملکت از کلک اوست
گرچه سر کلک او تیره رخ است و نژند
تا به رسالات او مملکت آرام یافت
از لب دریای چین تا در خوارزم و جند.
سوزنی.
تو که در حفظ ایزدی چه کنی حرز وتعویذ اهل جند و خجند؟
انوری.
ز صحرای چین تا بدریای جندزمین در زمین بود زیر پرند.
نظامی.
جند. [ ج ِ ] ( اِخ ) شهری است در طبرستان که قبادبن فیروزبن یزدگرد ساسانی تأسیس نموده بود. رجوع به ترجمه مازندران و استراباد رابینو ص 174 شود.
جند. [ ج ُ ] ( اِخ ) دهی از دهستان میشه پاره بخش کلیبر شهرستان اهر واقع در 21500گزی جنوب کلیبر و 11هزارگزی شوسه اهر - کلیبر. موقع جغرافیائی آن کوهستانی و هوای معتدل مایل بگرمی مالاریایی است. سکنه آن 189 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان گلیم بافی است. راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).