جنبیدن
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. به لرزه درآمدن.
واژه نامه بختیاریکا
جدول کلمات
مترادف ها
تحریک کردن، بازی کردن، تکان دادن، حرکت کردن، سیر کردن، وادار کردن، حرکت دادن، جنبیدن، بجنبش دراوردن، به حرکت انداختن، متاثر ساختن
تکان دادن، لولیدن، جنبیدن، وول خوردن
مردد بودن، تلو تلو خوردن، نوسان کردن، جنبیدن، دو دل بودن، تردید داشتن، دل دل کردن
تکان دادن، جنباندن، تکان خوردن، جنبیدن
لرزیدن، نوسان کردن، تکان خوردن، جنبیدن، ارتعاش داشتن، مرتعش کردن، تموج داشتن
مردد بودن، تلو تلو خوردن، جنبیدن، وول خوردن، لنگ بودن، مثل لرزانک تکان خوردن، لق بودن
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
واژه جنبیدن
معادل ابجد 119
تعداد حروف 6
تلفظ jombidan
ترکیب ( مصدر لازم ) [پهلوی: ĵunbītan]
مختصات ( جُ دَ ) ( مص ل . )
منبع فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی عمید
معادل ابجد 119
تعداد حروف 6
تلفظ jombidan
ترکیب ( مصدر لازم ) [پهلوی: ĵunbītan]
مختصات ( جُ دَ ) ( مص ل . )
منبع فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی عمید
اهتزاز ، تکان خوردن
به جنبش افتادن/آمدن
احتزاز
وول، تکان خوردن، به حرکت آمدن، حرکت کردن
وول
لول_لولیدن
ارتعاش