جنبیدن


معنی انگلیسی:
move, rock, toss, wiggle, wigwag, to move, to shake, to oscillate, to get a move on, to stirones stump, to buck up

لغت نامه دهخدا

جنبیدن. [ جُم ْ دَ ] ( مص ) حرکت کردن. ( حاشیه برهان چ معین ). تکان خوردن. لرزیدن. مضطرب شدن. ( حاشیه برهان ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ( جنبید جنبد خواهد جنبید بجنب جنبنده جنبان جنبیده جنبش ) ۱- حرکت کردن جنبش کردن تکان خوردن . ۲- لرزیدن . ۳- مضطرب شدن .

فرهنگ معین

(جُ دَ ) (مص ل . ) ۱ - حرکت کردن . ۲ - لرزیدن .

فرهنگ عمید

۱. تکان خوردن، به حرکت آمدن، حرکت کردن.
۲. به لرزه درآمدن.

واژه نامه بختیاریکا

( جنبیدِن ) جِلیوِستِن

جدول کلمات

اب

مترادف ها

move (فعل)
تحریک کردن، بازی کردن، تکان دادن، حرکت کردن، سیر کردن، وادار کردن، حرکت دادن، جنبیدن، بجنبش دراوردن، به حرکت انداختن، متاثر ساختن

wiggle (فعل)
تکان دادن، لولیدن، جنبیدن، وول خوردن

vacillate (فعل)
مردد بودن، تلو تلو خوردن، نوسان کردن، جنبیدن، دو دل بودن، تردید داشتن، دل دل کردن

wag (فعل)
تکان دادن، جنباندن، تکان خوردن، جنبیدن

vibrate (فعل)
لرزیدن، نوسان کردن، تکان خوردن، جنبیدن، ارتعاش داشتن، مرتعش کردن، تموج داشتن

wobble (فعل)
مردد بودن، تلو تلو خوردن، جنبیدن، وول خوردن، لنگ بودن، مثل لرزانک تکان خوردن، لق بودن

فارسی به عربی

تذبذب , مهرج

پیشنهاد کاربران

واژه جنبیدن
معادل ابجد 119
تعداد حروف 6
تلفظ jombidan
ترکیب ( مصدر لازم ) [پهلوی: ĵunbītan]
مختصات ( جُ دَ ) ( مص ل . )
منبع فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی عمید
اهتزاز ، تکان خوردن
به جنبش افتادن/آمدن
احتزاز
وول، تکان خوردن، به حرکت آمدن، حرکت کردن
وول
لول_لولیدن
ارتعاش

بپرس