- در جنب ِ ؛ قیاس به :
این جهان در جنب فکرتهای ما
همچو اندر جنب دریا ساغر است.
ناصرخسرو.
در جنب رای روشن و کف جواد توخورشید کم ز ذره و دریا کم از شَمَر.
سوزنی.
- جارالجنب ؛ همسایه نزدیک چسبیده بتو.( از اقرب الموارد ). همسایه هم پهلو. ( منتهی الارب ).- ذات الجنب ؛ نوعی از بیماری پهلو. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
- ذوالجنب ؛ مبتلا به آزار ذات الجنب. ( منتهی الارب ).
- صاحب بالجنب ؛ رفیق سفر. ( منتهی الارب ).
- فی جنب اﷲ ؛ فی امر اﷲ. ( ترجمان علامه ترتیب عادل ).
|| طرف. جانب. ( برهان ). کرانه. ( منتهی الارب ). ناحیه. ( اقرب الموارد ). سو. ( برهان ). || معظم چیزی و اکثر آن. و گاهی جنب را به وقیعه و شتم و ناسزا تفسیر کنند. ( از منتهی الارب ).
جنب. [ جَمْب ْ ] ( ع مص ) دفع کردن. || شکستن پهلو. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || بر پهلو زدن. ( زوزنی ). || دور گردانیدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) دور کردن. ( زوزنی ) ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل ).
جنب. [ ج َ ن َ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ جَنیب. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به جنیب شود. || کوتاه. ( منتهی الارب ). || شبه ظَلَع. || ( مص ) شدت یافتن تشنگی شتر تا حدی که ریه به پهلو چسبد.( از اقرب الموارد ). به پهلو چسبیدن شُش ِ شتر از غایت تشنگی. ( منتهی الارب ). || همراه و هم پهلوگرداندن اسبی دیگر را در مسابقه تا هرگاه مرکوب سستی کند سوار بر اسب دیگر شوند. ( از اقرب الموارد ). کشیدن اسبی را بسوی خود وقت گرو بستن که اگر اسب او سستی کند بر او سوار گردد. کشیدن اسبی را به پالهنگ. ( منتهی الارب ). || قلق و اضطراب داشتن. ( از اقرب الموارد ). || لنگیدن شتر از پهلو. || فرودآمدن ساعی در جای دور و امر کردن که خداوند آن ماشیه کشیده بیارند خود را در جایی که فرودآمده است یا آنکه خداوند ماشیه دور رود از جای خود و ساعی را تکلیف دهد تا نزد او رود. ( منتهی الارب ).
جنب. [ ج َ ن ِ ] ( ع ص ) کناره گیر و گوشه نشین. غریب. ( از اقرب الموارد ): رجل جنب ؛ مردی که از راه بیک طرف رود از ترس مهمانان. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).بیشتر بخوانید ...