جنب

/janb/

مترادف جنب: آلوده، محتلم، ناطاهر، نجس | پهلو، جوار، سمت، کنار

متضاد جنب: طاهر |

برابر پارسی: پهلو، سو، کنار

معنی انگلیسی:
polluted, ceremonially unclean, adjacent, adjoining, alongside, against, apart, contiguous, motion, move, movement, wave, wet dream

لغت نامه دهخدا

جنب. [ جَمْب ْ ] ( ع اِ ) پهلو. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). ج ، جُنوب ، جَنائب ( منتهی الارب )، اَجناب. ( اقرب الموارد ).
- در جنب ِ ؛ قیاس به :
این جهان در جنب فکرتهای ما
همچو اندر جنب دریا ساغر است.
ناصرخسرو.
در جنب رای روشن و کف جواد تو
خورشید کم ز ذره و دریا کم از شَمَر.
سوزنی.
- جارالجنب ؛ همسایه نزدیک چسبیده بتو.( از اقرب الموارد ). همسایه هم پهلو. ( منتهی الارب ).
- ذات الجنب ؛ نوعی از بیماری پهلو. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
- ذوالجنب ؛ مبتلا به آزار ذات الجنب. ( منتهی الارب ).
- صاحب بالجنب ؛ رفیق سفر. ( منتهی الارب ).
- فی جنب اﷲ ؛ فی امر اﷲ. ( ترجمان علامه ترتیب عادل ).
|| طرف. جانب. ( برهان ). کرانه. ( منتهی الارب ). ناحیه. ( اقرب الموارد ). سو. ( برهان ). || معظم چیزی و اکثر آن. و گاهی جنب را به وقیعه و شتم و ناسزا تفسیر کنند. ( از منتهی الارب ).

جنب. [ جَمْب ْ ] ( ع مص ) دفع کردن. || شکستن پهلو. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || بر پهلو زدن. ( زوزنی ). || دور گردانیدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) دور کردن. ( زوزنی ) ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل ).

جنب. [ ج َ ن َ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ جَنیب. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به جنیب شود. || کوتاه. ( منتهی الارب ). || شبه ظَلَع. || ( مص ) شدت یافتن تشنگی شتر تا حدی که ریه به پهلو چسبد.( از اقرب الموارد ). به پهلو چسبیدن شُش ِ شتر از غایت تشنگی. ( منتهی الارب ). || همراه و هم پهلوگرداندن اسبی دیگر را در مسابقه تا هرگاه مرکوب سستی کند سوار بر اسب دیگر شوند. ( از اقرب الموارد ). کشیدن اسبی را بسوی خود وقت گرو بستن که اگر اسب او سستی کند بر او سوار گردد. کشیدن اسبی را به پالهنگ. ( منتهی الارب ). || قلق و اضطراب داشتن. ( از اقرب الموارد ). || لنگیدن شتر از پهلو. || فرودآمدن ساعی در جای دور و امر کردن که خداوند آن ماشیه کشیده بیارند خود را در جایی که فرودآمده است یا آنکه خداوند ماشیه دور رود از جای خود و ساعی را تکلیف دهد تا نزد او رود. ( منتهی الارب ).

جنب. [ ج َ ن ِ ] ( ع ص ) کناره گیر و گوشه نشین. غریب. ( از اقرب الموارد ): رجل جنب ؛ مردی که از راه بیک طرف رود از ترس مهمانان. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

پهلو، کنار، جهت، سمت، ناحیه، اجناب وجنوب جمع، غریب، بیگانه، بعید، دور، آلوده به نجاست
( صفت ) ۱- آنکه به نجاست آلوده شده باشد کسی که بسبب انزال منی غسل بر او واجب باشد. ۲- غریب بیگانه .۳- دور بعید.
ناحیه ایست در بصره در مشرق دجله

فرهنگ معین

(جَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - پهلو، کنار. ۲ - سمت .
(جُ نُ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - کسی که به علت خروج منی ، غُسل بر او واجب است . ۲ - بیگانه ، بعید، دور.

فرهنگ عمید

۱.=جنبیدن
۲. جنبنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): دیر جنب.
= جنب وجوش: [مجاز] حرکت و کوشش، تلاش و تقلا.
کسی که به واسطۀ انزال منی غسل بر او واجب شده باشد.
۱. پهلو، کنار.
۲. (زیست شناسی ) غشایی که روی ریه ها را می پوشاند و به دیوارۀ داخلی قفسۀ سینه می چسبد.

فرهنگستان زبان و ادب

جنْب
{Algenib} [نجوم] ستارۀ گاما فَرَس که زیرغولی از ردۀ ب 2 است، با قدر 2/8، به فاصلۀ 333 سال نوری از زمین

واژه نامه بختیاریکا

پَر

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی جَنبِ: کنار(در اصل به معنی پهلوست وبه صورت استعاره آنچه کنار پهلو قرار می گیرد)
معنی جُنُبٍ: دور(بَصُرَتْ بِهِ عَن جُنُبٍ :اورا ازدور می پایید)
معنی خَامِدُونَ: خاموش و بی حرکتها( از خمود است ، که به معنای سکون و خاموشی از سر و صدا و جنب و جوش است )
معنی خَامِدِینَ: خاموش و بی حرکتها( از خمود است ، که به معنای سکون و خاموشی از سر و صدا و جنب و جوش است )
معنی حَفَدَةً: حفده جمع حافد است که به معنای متحرک سریع و کسی است که در خدمت ، جنب و جوش سریع دارد کنایه از نوه ها چون آنها نیز در خدمت به شخص کوشاتر از دیگران هستند
معنی نُشُوراً: زنده کردن مردگان پس از مرگشان - از جهت پراکنده شدن - از جهت برخاستن و جنب و جوش مجدد(کلمه نشور و همچنین کلمه نشر به معنای احیای مردگان بعد از مردن است و یا در عبارت "وَجَعَلَ ﭐلنَّهَارَ نُشُوراً " به معنی "از جهت پراکنده شدن یا از جهت برخاستن و جنب و...
تکرار در قرآن: ۳۳(بار)
«جَنْب» در لغت، به معنای پهلو است، و سپس به هر چیزی که در کنار چیزی قرار گرفته باشد، اطلاق می شود; همان گونه که «یمین» و «یسار» به معنای طرف چپ و راست بدن است، سپس به هر چیزی که در این ناحیه قرار گیرد یمین و یسار گفته می شود. در اینجا «جَنْبِ اللّه» نیز به معنای تمام اموری است که در جانب پروردگار قرار دارد مانند فرمان او، اطاعت او، قرب او، کتب آسمانی که از ناحیه او نازل شده است، همه در معنای آن جمع است.

[ویکی فقه] جنب (ابهام زدایی). جنب ممکن است در معانی ذیل به کار رفته باشد: • جنب (زکات و مسابقه)، به فتح جیم و نون، به کار رفته در باب زکات و همچنین سبق و رمایه• جنابت، به ضم جیم و نون، به معنای دوری و حالت نجاست باطنی
...

[ویکی فقه] جنب (زکات و مسابقه). جَنَب در سه معنا استعمال شده است و از عنوان یاد شده به مناسبت در باب زکات و سبق و رمایه سخن گفته اند.
جَنَب به فتح جیم و نون خوانده می شود.
معانی جنب
۱- فرود آمدن عامل زکات در دورترین مکان نسبت به محلی که اموال متعلّق زکات در آن قرار دارد و دستور آوردن آن اموال نزد وی.۲- بردن اموال متعلَّق زکات به جایی دور از مکان آن، به گونه ای که عامل برای گرفتن آن نیاز به پیمودن راه بیشتری داشته باشد.۳-همراه داشتن اسب یدک در مسابقه.رسول اکرم صلّی اللَّه علیه و آله- بنابر روایتی که از آن حضرت نقل شده- از جَلَب و جَنَب نهی کرده است. جنب همچون جلب دو کاربرد دارد: یکی در زکات و دیگری در مسابقه.

جدول کلمات

کنار

مترادف ها

side (اسم)
طرف، سمت، کناره، ضلع، سو، پهلو، جنب، جانب

periphery (اسم)
پیرامون، دوره، محیط، حدود، جنب، سطح بدن

next (حرف اضافه)
جنب

فارسی به عربی

جانب , قادم

پیشنهاد کاربران

طف
سلیم
جُنُب: به کسی می گویند که پس ازکارهای زناشویی یا خاب شب آلوده شده باشد.
اجتنبوا: جنب به معنای پهلوی انسان است. وقتی انسان چیزی را بخواهد و دوست بدارد، با روی خود به سمت آن می رود، و اگر چیزی را دوست نداشته باشد، و بلکه از آن متنفر باشد پهلوی خود را به آن کرده و سپس از آن دور می شود. اجتناب از کلمه ترک رساتر است.
جَنب:جنب در لغت به معنی پهلو است و سپس به هر چیزى که در کنار چیزى قرار گرفته باشد اطلاق می شود ، همانگونه که یمین و یسار به معنی طرف چپ و راست بدن است ، سپس به هر چیزى که در این ناحیه قرار گیرد یمین و یسار گفته می شود . ( تفسیر نمونه ج : 19 ص : 511 ) .
جنب ، janb ، کنار ، پهلو ، مجاور ، جانب
جنب jo neb , محتلم ، مردی که خروج منی داشته وغسل بر وی واجب شده
جُنب: تکان، حرکت
جَنب: کنار، پهلو

بپرس