جمیز

لغت نامه دهخدا

جمیز. [ ج َ ] ( ع ص ) رجل جمیزالفؤاد؛ مرد تیزخاطر. ( منتهی الارب ).

جمیز. [ ج َ ] ( اِ ) نوعی از انجیر است و برگ آن ببرگ درخت توت می ماند و آنرا بعربی تین الاحمق خوانند. ( برهان ).

جمیز. [ ج ُم ْ م َ ] ( ع اِ ) انجیر تر و آن شیرین و اقسام می باشد. ( منتهی الارب ). چیزی است شبیه به انجیر. واحد آن جمیزة. ( اقرب الموارد ).
- تین الجمیز ؛ خرمایی است دارای بندهای دراز که آنرا زبیب کنند. ( ذیل اقرب الموارد از ابوحنیفه ). رجوع به ماده ٔقبل شود.

فرهنگ فارسی

انجیر تر و آن شیرین و اقسام می باشد چیزی است شبیه بانجیر واحد آن جمیزه .

پیشنهاد کاربران

بپرس