جمهور جمهوریت عرب و دولت در ترکی استانبولی

پیشنهاد کاربران

کتاب جمهور ( به انگلیسی: Politeia ) ‏ اثر سترگ فلسفی افلاطون است که از مشهورترین و تأثیرگذارترین متون کلاسیک فلسفه سیاسی در غرب به شمار می آید. کتاب شامل ۱۰ نمایشنامه به صورت گفتگو میان سقراط و افراد دیگر است و در آن به مسایلی از قبیل عدالت، نوع حکومت و حقیقت پرداخته شده است.
...
[مشاهده متن کامل]

محتویات [نمایش]
خلاصه [ویرایش]
کتاب اول [ویرایش]
مباحثه در خانه ای واقع در نزدیکی دروازه پیرائوس شهر آتن صورت می گیرد. صاحب خانه پیرمردی ثروتمند و آریستوکرات به نام کفالوس است. در میان جمع علاوه بر سقراط، پولمارخوس پسر کفالوس، گلاوکن و آدیمانتوس برادران افلاطون، و تراسیماخوس سوفسطایی نیز حضور دارند.
جمهوری با توصیف کفالوس از سن پیری آغاز می شود. او می گوید در سن پیری انسان از هیجان های جوانی رهایی می یابد و هم چون برده ای است که از بند شهوات آزاد شده است. حال روحی هرکس در سن پیری به این بستگی دارد که ایام عمر را چگونه گذرانده است.
انسان در ایام پیری زندگی خود را مرور می کند. اگر بد زندگی کرده و کارهای ظالمانه کرده باشد، به تشویش می افتد؛ ولی آنکه در گذشتهٔ خود عملی ظالمانه نیابد، آرامش خود را باز می یابد و امید یار او می شود. البته اگر کسی در ایام پیری از تمکن مالی برخوردار باشد، راحت تر و بهتر زندگی را می گذراند.
سقراط که در حقیقت همان افلاطون است، از کفالوس می پرسد:«بزرگترین خوشی و نیکی که از ثروت به تو رسیده است چیست؟»[۱]
کفالوس می گوید که ثروت بیش تر از آن جهت خوب است که او را سخی و شریف و عادل بار می آورد. ثروت آدمی را باز می دارد از اینکه عملی خلاف عدالت انجام دهد و یا مدیون دیگری باشد، امّا «نه خردمند اگر تنگدست باشد رنج پیری را به آسانی می تواند تحمل کند، و نه بی خرد هر چند توانگر باشد آرامشی در درون خود می یابد. » پس تنها مردمان عدالت پیشه و درستکار از ثروتی که اندوخته اند، سود می برند.
سقراط از کفالوس می پرسد که مقصودش از عدالت چیست و بدین ترتیب مباحثه جهت فلسفی می گیرد. کفالوس عدالت را «درستکاری و پس دادن مال غیر» تعریف می کند، و سقراط می گوید اگر کسی مالی را در حال سلامتی از کسی بگیرد و آن را در حال جنون به او پس بدهد؛ آیا عادلانه رفتار کرده است؟ کفالوس ایراد را می پذیرد و از بحث کناره می گیرد و ادامه آن را به فرزند خود پولمارخوس واگذار می کند تا به گفتهٔ طنزآمیز سقراط در بحث نیز وارث پدر باشد.
پولمارخوس نخست از قول سیمونیدس شاعر می گوید «عدالت این است که آدمی دِینی را که به هر کسی دارد، ادا کند. » به این تعریف همان انتقاد قبلی وارد می شود. پس از چندبار انتقاد و تعدیل، پولمارخوس می گوید «عدالت آن است که به دوستان، نیکی کنیم و به دشمنان، بدی کنیم. » سقراط باز می گوید «کار عادل این نیست که به کسی، خواه دوست باشد و خواه دشمن، بدی و زیان برساند؛ بلکه این کار، کار ستمگران است»
سرانجام تراسیماخوس ناشکیبا:«نتوانست خودداری کند، یکباره چون جانوری درنده به ما حمله ور گردید، چنانکه گویی می خواست ما را پاره پاره کند. . . و فریاد برآورد. . . من آماده نیستم سخنان مهمل بشنوم. »
تراسیماخوس ادامه می دهد: «سقراط این چه دیوانگی است که تو را فراگرفته است و چرا با این طریق سفاهت آمیز ابلهان دیگر را پشت سر هم به خاک می اندازی؟ اگر حقیقتآ مدعی هستی که معنای عدالت را می دانی، تنها به سوال از دیگران قانع مشو و از نقض و رد پاسخ هایی که می دهی غرور به خود راه مده؛ زیرا بسیار کسانی هستند که می توانند بپرسند ولی خود قادر به جواب نیستند. »[۱]
سقراط اما همچنان به سوالات خود ادامه می دهد تا آنکه بالاخره تراسیماخوس را وادار می کند تا تعریفی از عدالت نماید: «اشکال مختلفهٔ حکومت از دموکراسی و آریستوکراسی و حکومت مطلقه، به خاطر منافع خود وضع قوانین می کنند، در هر کشور حق و عدالت چیزی است که برای حکومت آن کشور سودمند باشد، و چون در همهٔ کشورها قدرت در دست حکومت است، از این رو اگر نیک بنگری خواهی دید که عدالت در همه جا یک چیز بیش نیست: چیزی که برای قوی سودمند باشد. من می گویم که حق در قدرت است و عدالت عبارت از نفع قوی تر است. . . مقصود من از ظلم یا عدم عدالت معنای وسیع آن است و مقصود من کاملا در ملاحظهٔ حال یک حاکم مطلق العنان جبّار روشن می شود که با حیله و قدرت تمام اموال مردم را به دست می گیرد. حال اگر چنین کسی پس از گرفتن اموال مردم، خود آنان را نیز بنده و بردهٔ خود سازد به جای آنکه وی را متقلب و دزد بنامند؛ خوشبخت و سعادتمند می نامند. زیرا کسانی که از ظلم و ستم بد می گویند برای این است که از تحمل آن وحشت دارند؛ نه اینکه خود از ارتکاب آن می ترسند. »[۱]
تراسیماخوس می گوید نسبت زیردستان با حاکم مثل نسبت چوپان با گوسفندان است. چوپان به گوسفند خدمت می کند چون می خواهد به موقع از آن سود ببرد. سقراط می گوید چوپان از آن جهت که چوپان است جز منافع گله هیچ چیز را در نظر نمی گیرد و حکمران هم از آن حیث که حکمران واقعی است در ادارهٔ کشور هیچ چیز را نباید در نظر داشته باشد جز نفع کسانی که در تحت حکومت او قرار دارند. هیچ فنی از حیث اثر خاص همان فن چیزی عاید صاحب فن نمی کند، بلکه باید آن اثر را با اثر دیگر یعنی کسب مال که میان همهٔ فنون مشترک است، جمع کنیم: «در همهٔ فنون و هنرهای فردی، باید میان اثر خاصی که از هر کدام از آنها حاصل می شود و هر کدام به سبب آن اثر، فن یا هنر نامیده می شود از یک سو؛ و فن پول درآوردن که همهٔ هنرها و فنون در آن مشترکند از سوی دیگر، فرق نهاد. »[۲] نتیجهٔ فن پزشک تندرستی است و نتیجهٔ فن معماری ساختمان و نتیجهٔ فن حکمرانی خدمت به مردم.
لذا شخص عادل به راحتی حکومت را نمی پذیرد، چون نه جاه طلب است و نه کیسه ای دوخته است و نه مزدور. پس باید به زور او را وادار به حکومت کرد؛ وگرنه محکوم کسانی بدتر از خود می شود. نیک مردان فقط برای رهایی از این کیفر، بار حکومت را به دوش می گیرند. در یک جامعه ای . . .

بپرس