جمنده. [ ج ُ م َ دَ / دِ] ( نف ، اِ ) جنبنده. متحرک. || دابه. چهارپا. ( فرهنگ فارسی معین ). و به این معنی در ترجمه تفسیر طبری ج 1 ص 16 آمده. || شپش. ( فرهنگ فارسی معین ): یا در سروی جمنده. ( کشف الاسرار ج 1 ص 523 ).
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱- جنبنده متحرک .۲- دابه چهارپا( باین معنی در ترجم. تفسیر آمده ) .طبری ج ۱ ص ۳ ۱۶- شپش : ( ( یا در سر وی جمنده . ) ) ( میبدی کشف الاسرارج ۱ ص ۵۲۳ ) .
فرهنگ معین
(جُ مُ دِ یا دَ ) ۱ - جنبنده ، متحرک . ۲ - دابه ، چهارپا. ۳ - شپش .