جمم

لغت نامه دهخدا

جمم. [ ج َ م َ ] ( ع اِ ) آنچه بر سر پیمانه باشد بعدِ پُری. ( منتهی الارب ). || سینه ، رحب الحجم واسعالصدر. ( اقرب الموارد ). || ( مص ) بی نیزه شدن مرد. || بی سرون گردیدن گوسفند. || بسیار بسیارگوشت شدن زن. || بی کنگره بودن خانه. ( منتهی الارب ). بی کنگره شدن عمارت. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). || ( اصطلاح عروض ) اجتماع عَقْل و خَرْم است در مفاعلتن و این با اسقاط میم و لام حاصل شود وفاعتن گردد و سپس به فاعلن نقل شود چنانکه گویند:
انت خیر من رکب المطایا
و اکرمهم اخاً و اباً و اماً. ( اقرب الموارد ).
رجوع به جم شود.

جمم. [ ج ُ م َ ] ( ع اِ ) ج ِ جُمّة. ( اقرب الموارد ). رجوع به جُمّة شود.

فرهنگ فارسی

جمع جمه

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۱(بار)

پیشنهاد کاربران

بپرس