جمع و جور کردن


معنی انگلیسی:
compose, rally, scrape

مترادف ها

downgrade (فعل)
کم ارزش کردن، جمع و جور کردن، دست کم گرفتن

پیشنهاد کاربران

نظم و ترتیب بخشیدن، مهار کردن، ساماندهی
برای نمونه:�خودت را جمع و جور کن� ــــــــــ> خود را مرتب کن و وضع خود را حفظ کن.
آماده شدن
خود را جمع و جور کردن: باز از پریشانی بیرون آمدن، دوباره به حالت عادی برگشتن، بر اوضاع مسلط شدن
به جمع و جور افتادن ؛ جمع و جور کردن.
Compact
مرتب کردن

بپرس