جمز
لغت نامه دهخدا
جمز. [ ج َ ] ( ع اِ ) بقیه تنه خرمابن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). ج ، جُموز. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
جمز. [ ج ُ ] ( ع اِ ) بقیه تنه خرمابن. ( منتهی الارب ). رجوع به ماده قبل شود.
جمز. [ ج ُ م َ ] ( ع اِ ) ج ِ جُمَزة. ( منتهی الارب ). رجوع به جمزة شود.
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
در لهجه شهرستانهای استان فارس در جَمَزِ به معنی در عَوَضِ ، به جایِ ، یک نوع جایگزینی، به خاطر، در مقابلِ فلان چیز مورد استفاده قرار می گیرند.
این مبلغ پول را به شما میدهم در جَمَزِ کاری که برامون کردید.
فلان چیز را در جَمَزِ فلان چیز به شما می دهم.
یعنی به جایِ ، در مقابلِ
این مبلغ پول را به شما میدهم در جَمَزِ کاری که برامون کردید.
فلان چیز را در جَمَزِ فلان چیز به شما می دهم.
یعنی به جایِ ، در مقابلِ