جمد
لغت نامه دهخدا
جمد. [ ج َ م َ ] ( ع اِ ) زمین بلند سخت. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). ج ، اجماد و جِماد. ( منتهی الارب ). || برف. || آب منجمد. یخ. || ج ِ جامد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
جمد.[ ج ُ ] ( ع اِ ) زمین بلند سخت. ( منتهی الارب ). ج ، اجماد و جِماد. ( منتهی الارب ). رجوع به ماده قبل شود.
جمد. [ ج ُ م ُ ] ( ع اِ ) زمین بلند سخت. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). ج ، اجماد، جِماد. ( منتهی الارب ). رجوع به ماده های قبل شود.
جمد.[ ج َ م َ ] ( اِخ ) دهی است به بغداد. ( منتهی الارب ).
جمد. [ ج ُ م ُ ] ( اِخ ) کوهی است بنجد. ( منتهی الارب ).
جمد. [ ج َ / ج َ م َ ] ( اِخ ) ابن معدی کرب. از ملوک کنده بود. ( منتهی الارب ).
فرهنگ فارسی
ابن معدی کرب از ملوک کنده بود
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. برف.
دانشنامه اسلامی
[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۱(بار)
جامد. بی حرکت. در اقرب الموارد هست کوهها را بینی و بی حرکت میپنداری ولی چون رفتن ابرها همی روند، کا رخداست که همه چیز را محکم کرده و از کارهائیکه میکنید آگاه است . درباره این آیه در «جبل» مفصلا صحبت شده است و این کلمه فقط در این آیه آمده است .
جامد. بی حرکت. در اقرب الموارد هست کوهها را بینی و بی حرکت میپنداری ولی چون رفتن ابرها همی روند، کا رخداست که همه چیز را محکم کرده و از کارهائیکه میکنید آگاه است . درباره این آیه در «جبل» مفصلا صحبت شده است و این کلمه فقط در این آیه آمده است .
wikialkb: ریشه_جمد
جدول کلمات
پیشنهاد کاربران
برف
جمد:[ اصطلاح طب سنتی ]به فتح اول و ثانی آب گرد آمده و جمع شده و بسته شده از سردی و نیز جزو چیز را نامند.