جمجم

لغت نامه دهخدا

جمجم.[ ج ُ ج ُ ] ( معرب ، اِ ) گیوه ، و آن پاافزاری است که زیر آن از لته و بالای آن ریسمان باشد، و این معرب چمچم است. ( منتهی الارب ) ( برهان ). در دبستان المذاهب ( ص 41 ) به نقل از «بزمگاه » جمجمه را بدین معنی آورده : چون کنار رودخانه ها از گل ولا کثیف بود و جمجمه دار، نمی توانستم به آب رسید، در این مانده بودم که پدرم ، هوش دررسید. ( حاشیه برهان چ معین ). || ج ِ جُمجُمة. ( منتهی الارب ). رجوع به جمجمة شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) گیوه

فرهنگ عمید

=چم چم

گویش مازنی

/jem jem/ جنب و جوش - حرکت نامحسوس ۳پرآب

واژه نامه بختیاریکا

( جُم جُم * ) تکه تکه؛ ذره ذره
( جم جم + ) جنب و جوش؛ تکاپو؛ تلاش
( جُم جُم ) لرزه

پیشنهاد کاربران

منبع. عکس فرهنگ پاشنگ
واژه ی جمجم از ریشه ی واژه جم فارسی هست .
زبان های ترکی�در چند مرحله بر�زبان فارسی�تأثیر گذاشته است. نخستین تأثیر زبان ترکی بر پارسی، در زمان حضور سربازان تُرک در ارتش�سامانیان�روی داد. پس از آن، در زمان فرمان روایی�غزنویان، �سلجوقیان�و پس از�حملهٔ مغول، تعداد بیشتری�وام واژهٔ�ترکی به زبان فارسی راه یافت؛ اما بیشترین راه یابی واژه های ترکی به زبان فارسی در زمان فرمانروایی�صفویان، که ترکمانان�قزلباش�در تأسیس آن نقش اساسی داشتند، و�قاجاریان�بر ایران بود.
...
[مشاهده متن کامل]

• منابع ها. تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. اول و دوم، انتشارات ققنوس، ۱۳۷۴
• تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. سوم، انتشارات بدیهه، ۱۳۷۴
• حسن بیگ روملو، �احسن التواریخ� ( ۲ جلد ) ، به تصحیح�عبدالحسین نوایی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۹. ( مصحح در پایان جلد اول شرح مفصل و سودمندی از فهرست لغات�ترکی�و�مغولی�رایج در متون فارسی از سده هفتم به بعد را نوشته است )
• فرهنگ فارسی، محمد معین، انتشارات امیر کبیر، تهران، ۱۳۷۵
• غلط ننویسیم، ابوالحسن نجفی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۸۶
• فرهنگ کوچک زبان پهلوی، دیوید نیل مکنزی، ترجمه مهشید فخرایی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۷۹

جمجمجمجمجمجمجمجمجمجم

بپرس