جمانی
لغت نامه دهخدا
جمانی. [ ج ُم ْ ما نی ی ] ( ع ص نسبی ) آنکه موهای سرش انبوه و دراز باشد. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). و این منسوب است به جُمَّة برخلاف قیاس. ( اقرب الموارد ).
جمانی. [ ج ُم ْ ما نی ی ] ( اِخ ) از دانشمندان و ادیبان است. ابن شهرآشوب در مناقب اشعار بسیاری در ابواب متفرقه از او نقل کرده و سید مرتضی ( متوفی 436 هَ. ق. ) در کتاب مشفی قصیده ای 17بیتی از او آورده است که مطلع آن این است :
بین الوصی و بین المصطفی نسب
تحتال فیه المعالی و المحامید.
جمانی شایدمنسوب به جمان الصوی از اراضی یمن و یا جمانة، ریگزاری در بادیةالعرب باشد. ( مجالس المؤمنین ) ( ریحانة الادب ج 1 ص 279 ).
جمانی. [ ج ُم ْ مانی ی ] ( اِخ ) هذیل بن ابراهیم. از محدثان است. وی از عثمان بن عبدالرحمان و قاضی روایت کند و از او ابویعلی موصلی روایت دارد. او را صاحب الجمه نیز گویند. ( لباب الانساب ).
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید