جمان

لغت نامه دهخدا

جمان. [ ج َ ]( اِ ) گیل داروست و آن چوبکی باشد سیاه رنگ و چون بشکنند درون آن فستقی بود، کرم معده را بکشد. ( برهان ).

جمان. [ ج َم ْ ما ] ( ع اِ ) پیمانه سر بر آورده بعد پری. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به جمام شود.

جمان. [ ج ُ ] ( ع اِ ) مروارید. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). لؤلؤ. ( اقرب الموارد ). || غوره نقره. ( منتهی الارب ) || نوعی از جمیل زنان و آن از رشته های چرم بافند و در آن مهره های گوناگون تعبیه کنند یا مهره ملمعکرده شده بنقره. ( منتهی الارب ) ( ذیل اقرب الموارد ).

جمان. [ ج َم ْ ما ]( اِخ ) ابن هداد از قبیله ازد است. ( منتهی الارب ).

جمان. [ ج ُ ] ( اِخ ) نام کوهی است. ( منتهی الارب ). || نام شتر عجاج. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) لولو مروارید.
ابن هداد از قبیله ازداست

فرهنگ معین

(جُ ) [ ع . ] (اِ. ) مروارید، لؤلؤ.

فرهنگ عمید

لؤلؤ، مروارید.

پیشنهاد کاربران

بپرس