[ویکی فقه] جمال، امروزه احتمالاً مغفول مانده ترین صفت از صفات الهی است. در عین حال بسیاری از آباء صدر مسیحیت و متفکران قرون وسطی در مباحث خویش پیرامون ذات الهی، جایگاهی اساسی برای این صفت قائل شده و معدودی از نویسندگان برجسته متاخر، از جمله جاناتان ادواردز و سیمون وی، از آنها پیروی کرده اند. که دیدگاه یک متفکر مسیحی از منظر زیبایی شناسی مسیحی طبیعتاً با دیدگاه اسلامی یکسان نیست.
جمال، امروزه احتمالاً مغفول مانده ترین صفت از صفات الهی است. در عین حال بسیاری از آباء صدر مسیحیت و متفکران قرون وسطی در مباحث خویش پیرامون ذات الهی، جایگاهی اساسی برای این صفت قائل شده و معدودی از نویسندگان برجسته متاخر، از جمله جاناتان ادواردز و سیمون وی، از آنها پیروی کرده اند. در این مقاله که پیشتر در ماهنامه «اطلاعات حکمت و معرفت» به چاپ رسیده، زمینه تاریخی و دلایلی را که طبق معمول برای استناد صفت جمال به خداوند، اقامه شده است به اختصار مورد بحث قرار گرفته و برخی مسائل و مشکلات این موضوع طرح شده و بحث با طرح چند پیشنهاد ایجابی پایان گرفته است. نیازی به گفتن نیست که نویسنده، این مقاله را از دیدگاه یک متفکر مسیحی و یا از منظر زیبایی شناسی مسیحی نوشته است که طبیعتاً با دیدگاه اسلامی یکسان نیست.
منابع و براهین زیبایی به خداوند
خاستگاه استناد زیبایی به خداوند را به لحاظ تاریخی می توان به دو منبع اصلی یعنی افلاطون و کتاب مقدس باز برد. مهم ترین متن افلاطون همان به اصطلاح «نردبان زیبایی» در رساله مهمانی است که در آنجا سقراط پند کاهنه دیوتیما را نقل می کند مبنی بر اینکه دوستداران زیبایی باید از زیبایی تن های زیبا به زیبایی جان ها یا روان های زیبا، قوانین زیبا، نهادهای زیبا و معارف زیبا عروج کنند تا به خود زیبایی برسند. باید توجه داشت که واژه یونانی Kalos، همانند واژه beau در زبان فرانسه و یا حُسن در زبان عربی، مفاد و معنایی گسترده تر از «beautiful» یا «زیبا» ی فارسی دارد. معمول نویسندگان صدر مسیحیت، برای مثال قدیس آگوستین، این بود که خود زیبایی را با خدا هم هویت می گرفتند؛ درست همان طور که «مثال خیر» افلاطون را نیز با استفاده ازتشبیه افلاطون در میان این مثال و خورشید، با خدا هم هویت گرفته اند.تاثیرگذارترین نمونه از این بحث های صدر مسیحیت در «رساله اسماء الهی» آمده است. این رساله حوالی سال ۵۰۰ میلادی به قلم راهبی سریانی که امروزه به نام دیونوسیوس مزعوم معروف است، تالیف شده است. او در این رساله می گوید خیر (که به اعتقاد او یکی از اسماء خداوند است.) زیبایی نامیده شده است؛ از آن روی که زیبایی را به همه موجودات متناسب با طبایع شان، منتقل می سازد. به علاوه، خیر «زیبای مطلق و زیبای مافوق همه زیبایی هاست. خیر همیشه زیباست، به طور ثابت و بی هیچ تغییری زیباست.» تنها از یک جزء یا جنبه زیبا نیست؛ زیرا «در ذات خود به طور منحصر و سرمدی زیباست. در ذات خود منبع فیاض سرشار زیبایی هـر مـوجود زیباست.» کامل ترین بحث قدیس توماس آکوئیناس درباره زیبایی الهی، در شرح وی بر رساله اسماء الهی، به ویژه فصل چهارم آمده است. او همانند دیونوسیوس مزعوم، خداوند را نه فقط زیبا، بلکه خود زیبایی و منبع زیبایی در همه موجودات توصیف می کند. اما نه در این اثر و نه در هیچ یک از دیگر آثارش به نظریه ای که برخی دیگر از متفکران قرون وسطی مطرح کرده اند، قائل نیست؛ بر طبق آن نظریه زیبایی یکی از استعلائیات مفاهیم متعالی یعنی از جمله مفاهیمی است که در مورد هر موجود بماهو موجود، صدق می کنند. برخی از پیروان متاخر وی هم بر صحت نظر فوق استدلال کرده اند و هم بر اثبات اینکه چنین نظری در گفته های آکوئیناس مستتر است یا تلویحاً آمده است.بیشترین نصوص عهد عتیق که صفت جمال را به خدا نسبت می دهند، در مزامیر (برای مثال مزمورهای ۲۷: ۴، ۷۱: ۸، ۹۰: ۱۸، ۱۴۵: ۵) مذکور است. گو اینکه باز هم باید در خصوص استفاده از اصطلاح «زیبایی» در اینجا، جوانب احتیاط را رعایت کرد؛ زیرا اصطلاحات مرتبط به این مفهوم را می توان «حلاوت»، «جلال» و «جبروت یا عظمت» هم ترجمه کرد. گاهی زیبایی به مکان های مرتبط با خدا نسبت داده شده است: برای مثال در می خوانیم: «از کوه صهیون، کمال زیبایی، خدا می تابد.»؛ اصطلاح y?phee که در اینجا به کار رفته است، در عبری متاخر، احتمالاً نزدیکترین واژه به «زیبایی» در معنای زیبایی شناسانه کلمه است.لیکن مهم ترین مفهوم کتاب مقدس، در این مورد احتمالاً مفهوم «جلال، شکوه glory» (همان kabod عبری) است. اولین متونی که این اصطلاح را در مورد خدا استعمال کرده اند، آن را با پدیده های مرئی مانند ابر، آتش و تجلیات خدا بر فراز کوه سینا مرتبط ساخته اند. بعدها به خصوص در این اصطلاح به طور کلی تر به معنای قدرت و شکوه خدا استعمال شده است.استفاده از این اصطلاح در کتاب مقدس پس زمینه انتساب شکوه الهی به مسیح، در عهد جدید به خصوص در نامه دوم پولس رسول به است. در آنجا پولس شکوه خداوند را شکوهی که از چهره مسیح تابان است، توصیف می کند. این نیز به نوبه خود به سنت دور و دراز الهیات مسیحی می انجامد که زیبایی را به خصوص با شخص دوم تثلیث مرتبط می سازد. برای مثال، قدیس آگوستین زیبایی را به پسر، به عنوان صورت دقیق پدر و همچنین «کلمه کامل و به تعبیری، صنع خدای قادر و حکیم» نسبت می دهد. همچنین آ کوئیناس آنجا که تحلیل معروف خویش از زیبایی را بر مبنای کمال یا تمامیت، تناسب یا هماهنگی صحیح و درخشش عرضه می کند، بلافاصله می گوید به حکم این سه ویژگی به حق می توان زیبایی را به پسر نسبت داد.باید گفت این قبیل متالهان نمی خواسته اند زیبایی را فقط به پسر نسبت دهند؛ زیرا سنت دور و درازی هم وجود دارد که زیبایی را به روح القدس نسبت می دهد. با گذشت زمان، الهیات مخصوصاً تثلیثی جمال، شکل گرفت که فی المثل می گفت جلال پدر در جلال پسر متجلی شده است، و این نیز خود از طریق روح القدس، در عالم منعکس و متجلی گشته است. شاید کامل ترین شکل این الهیات را در کتاب «جلال پروردگار» به قلم هانس اُرس فون بالتازار بتوان یافت.باید خاطر نشان شد که این الهیات های جمال به هیچ وجه محدود به مسیحیت نیست. سنت های عرفانی یهودی متاخر ، تعلیم عهد عتیق درباره جلال درخشان خداوند و تجلی آن در خلقت را شرح و بسط دادند. آیین هندو تعامل میان زیبایی عالم و حضور زیبایی کریشنای پروردگار را می ستاید. در تبیین های خداباورانه سنتی، سه دلیل برای نسبت دادن زیبایی به خداوند اقامه شده است: براهین الهیات عقلی، استناد به تجربه و مدعیات وحیانی.در حوزه الهیات عقلی، در حوزه الهیات عقلی، آکوئیناس در اوائل جامع الهیات، برهانی دو وجهی برای نسبت دادن کمالات به خداوند اقامه می کند: خداوند باید به دلیل نفس ذات حضرتش به عنوان موجودی قائم بالذات، همه کمالات را واجد باشد. و علاوه بر این خدا باید واجد همه کمالات باشد؛ زیرا علت کمالات در مخلوقات است و هر علتی باید همیشه کمالات معلول را داشته باشد. در شرح اسماء الهی این استدلال را به طور خاص در مورد زیبایی به کار می بندد. در آنجا می گوید خدا زیباترین و زیبای مافوق است، هم به دلیل عظمت مافوقش (همانند خورشید نسبت به اشیای گرم) و هم به دلیل علیتش به عنوان منبع همه زیبایی ها. از آنجا که خدا زیبایی را به عنوان کمالی از آن خود واجد است، می خواهد با انتقال دادن صورت خویش به مخلوقات، زیبایی را بازآفرینی کند و افزون سازد؛ بنابراین او علت مثالی یا مثال زدنی همه زیبایی های موجودات است. به علاوه آکوئیناس در جامع الهیات استدلال می کند که خدا همه کمالات را در ذات خود داراست و در شرح اسماء الهی می گوید که در ذات خداوند نباید زیبا و زیبایی را ازهم تفکیک کرد؛ زیرا علت اولی به حکم بساطت و کمالش همه چیز را در حالت وحدت و بساطت شامل است و در ذات او کثرت راه ندارد.
استناد به تجربه
براهین الهیات عقلی، همانند براهینی که هم اینک به اختصار آوردیم، حتی اگر هم براهین معتبری باشند، ماهیت جمال الهی را مبهم رها می کنند و در بهترین حالت، به ما می گویند که خدا زیبا یا عین زیبایی است؛ ولی بسیاری از بحثهای سنتی درباره این مساله، به تجربه زیبایی، هم تجربه زیبایی خدا و هم تجربه زیبایی عظیم این جهانی که آن را تجلی شکوه الهی می دانند، نیز استناد می کنند. یک نمونه از تجربه نوع نخست در رساله درباره دوشیزگی به قلم قدیس گریگوری نیسائی آمده است.در آنجا داوود نبی (علیه السّلام) را توصیف می کند که به قدرت روح القدس از خویش به درآمده و در یک حالت مبارک خلسه، جمال بی حد و درک ناپذیر، جمالی را که نادیدنی و بی شکل و صورت است، مشاهده کرده است. چند صفحه بعد، گریگوری به تبعیت از افلاطون خوانندگانش را تشویق می کند تا به مدد روح القدس از زیبایی زمینی به شهود خود زیبایی عروج کنند. دیگر تبیین های مشابه درباره این نوع شهود زیبایی، اغلب پیش درآمدهایی برای آن شهود خجسته یا دیدار خداوند که در منابع عرفانی مذکور است، تلقی شده اند؛ ولی معمولاً گفته اند جمال الهی را باید در نوعی تجربه نیرومند از جمال طبیعی یا هنری، که در حقیقت جلوه جمال ذات خالق آن است، تشخیص داد. برای مثال صاحب مزامیرحضرت داوود بانگ برآورد که: «آسمان ها شکوه پروردگار را اعلان می دارند.» همچنین شاعران متاخر مانند جرارد مانلی هاپکینز، شگفتی و شعف خویش از شکوهِ نمایان خداوند در طبیعت را ابراز داشته اند.وحی های ادعایی. تجاربی چون تجارب توصیف شده در بالا را می توان وحی ها یا انکشاف های خداوند دانست؛ ولی اصطلاح «وحی» معمولاً در الهیات مسیحی، معنای محدودتری دارد: یعنی بسیاری از متالهان ترجیح می دهند که وحی یا انکشاف جمال الهی را به تجلیات شکوه الهی به معنای مورد نظر در عهد عتیق که با ظهور این شکوه در تجسد مسیح به اوج می رسد، محدود کنند یا لااقل چنین مواردی را نمونه های معیار یا هنجارین آن بدانند. برای نمونه، در نظر بالتازار، مسیح مَثَل اعلای همه زیبایی و بر این ساس توجیه نسبت دادن زیبایی به خداوند است.
مسائل و موضوعات زیبایی
...
جمال، امروزه احتمالاً مغفول مانده ترین صفت از صفات الهی است. در عین حال بسیاری از آباء صدر مسیحیت و متفکران قرون وسطی در مباحث خویش پیرامون ذات الهی، جایگاهی اساسی برای این صفت قائل شده و معدودی از نویسندگان برجسته متاخر، از جمله جاناتان ادواردز و سیمون وی، از آنها پیروی کرده اند. در این مقاله که پیشتر در ماهنامه «اطلاعات حکمت و معرفت» به چاپ رسیده، زمینه تاریخی و دلایلی را که طبق معمول برای استناد صفت جمال به خداوند، اقامه شده است به اختصار مورد بحث قرار گرفته و برخی مسائل و مشکلات این موضوع طرح شده و بحث با طرح چند پیشنهاد ایجابی پایان گرفته است. نیازی به گفتن نیست که نویسنده، این مقاله را از دیدگاه یک متفکر مسیحی و یا از منظر زیبایی شناسی مسیحی نوشته است که طبیعتاً با دیدگاه اسلامی یکسان نیست.
منابع و براهین زیبایی به خداوند
خاستگاه استناد زیبایی به خداوند را به لحاظ تاریخی می توان به دو منبع اصلی یعنی افلاطون و کتاب مقدس باز برد. مهم ترین متن افلاطون همان به اصطلاح «نردبان زیبایی» در رساله مهمانی است که در آنجا سقراط پند کاهنه دیوتیما را نقل می کند مبنی بر اینکه دوستداران زیبایی باید از زیبایی تن های زیبا به زیبایی جان ها یا روان های زیبا، قوانین زیبا، نهادهای زیبا و معارف زیبا عروج کنند تا به خود زیبایی برسند. باید توجه داشت که واژه یونانی Kalos، همانند واژه beau در زبان فرانسه و یا حُسن در زبان عربی، مفاد و معنایی گسترده تر از «beautiful» یا «زیبا» ی فارسی دارد. معمول نویسندگان صدر مسیحیت، برای مثال قدیس آگوستین، این بود که خود زیبایی را با خدا هم هویت می گرفتند؛ درست همان طور که «مثال خیر» افلاطون را نیز با استفاده ازتشبیه افلاطون در میان این مثال و خورشید، با خدا هم هویت گرفته اند.تاثیرگذارترین نمونه از این بحث های صدر مسیحیت در «رساله اسماء الهی» آمده است. این رساله حوالی سال ۵۰۰ میلادی به قلم راهبی سریانی که امروزه به نام دیونوسیوس مزعوم معروف است، تالیف شده است. او در این رساله می گوید خیر (که به اعتقاد او یکی از اسماء خداوند است.) زیبایی نامیده شده است؛ از آن روی که زیبایی را به همه موجودات متناسب با طبایع شان، منتقل می سازد. به علاوه، خیر «زیبای مطلق و زیبای مافوق همه زیبایی هاست. خیر همیشه زیباست، به طور ثابت و بی هیچ تغییری زیباست.» تنها از یک جزء یا جنبه زیبا نیست؛ زیرا «در ذات خود به طور منحصر و سرمدی زیباست. در ذات خود منبع فیاض سرشار زیبایی هـر مـوجود زیباست.» کامل ترین بحث قدیس توماس آکوئیناس درباره زیبایی الهی، در شرح وی بر رساله اسماء الهی، به ویژه فصل چهارم آمده است. او همانند دیونوسیوس مزعوم، خداوند را نه فقط زیبا، بلکه خود زیبایی و منبع زیبایی در همه موجودات توصیف می کند. اما نه در این اثر و نه در هیچ یک از دیگر آثارش به نظریه ای که برخی دیگر از متفکران قرون وسطی مطرح کرده اند، قائل نیست؛ بر طبق آن نظریه زیبایی یکی از استعلائیات مفاهیم متعالی یعنی از جمله مفاهیمی است که در مورد هر موجود بماهو موجود، صدق می کنند. برخی از پیروان متاخر وی هم بر صحت نظر فوق استدلال کرده اند و هم بر اثبات اینکه چنین نظری در گفته های آکوئیناس مستتر است یا تلویحاً آمده است.بیشترین نصوص عهد عتیق که صفت جمال را به خدا نسبت می دهند، در مزامیر (برای مثال مزمورهای ۲۷: ۴، ۷۱: ۸، ۹۰: ۱۸، ۱۴۵: ۵) مذکور است. گو اینکه باز هم باید در خصوص استفاده از اصطلاح «زیبایی» در اینجا، جوانب احتیاط را رعایت کرد؛ زیرا اصطلاحات مرتبط به این مفهوم را می توان «حلاوت»، «جلال» و «جبروت یا عظمت» هم ترجمه کرد. گاهی زیبایی به مکان های مرتبط با خدا نسبت داده شده است: برای مثال در می خوانیم: «از کوه صهیون، کمال زیبایی، خدا می تابد.»؛ اصطلاح y?phee که در اینجا به کار رفته است، در عبری متاخر، احتمالاً نزدیکترین واژه به «زیبایی» در معنای زیبایی شناسانه کلمه است.لیکن مهم ترین مفهوم کتاب مقدس، در این مورد احتمالاً مفهوم «جلال، شکوه glory» (همان kabod عبری) است. اولین متونی که این اصطلاح را در مورد خدا استعمال کرده اند، آن را با پدیده های مرئی مانند ابر، آتش و تجلیات خدا بر فراز کوه سینا مرتبط ساخته اند. بعدها به خصوص در این اصطلاح به طور کلی تر به معنای قدرت و شکوه خدا استعمال شده است.استفاده از این اصطلاح در کتاب مقدس پس زمینه انتساب شکوه الهی به مسیح، در عهد جدید به خصوص در نامه دوم پولس رسول به است. در آنجا پولس شکوه خداوند را شکوهی که از چهره مسیح تابان است، توصیف می کند. این نیز به نوبه خود به سنت دور و دراز الهیات مسیحی می انجامد که زیبایی را به خصوص با شخص دوم تثلیث مرتبط می سازد. برای مثال، قدیس آگوستین زیبایی را به پسر، به عنوان صورت دقیق پدر و همچنین «کلمه کامل و به تعبیری، صنع خدای قادر و حکیم» نسبت می دهد. همچنین آ کوئیناس آنجا که تحلیل معروف خویش از زیبایی را بر مبنای کمال یا تمامیت، تناسب یا هماهنگی صحیح و درخشش عرضه می کند، بلافاصله می گوید به حکم این سه ویژگی به حق می توان زیبایی را به پسر نسبت داد.باید گفت این قبیل متالهان نمی خواسته اند زیبایی را فقط به پسر نسبت دهند؛ زیرا سنت دور و درازی هم وجود دارد که زیبایی را به روح القدس نسبت می دهد. با گذشت زمان، الهیات مخصوصاً تثلیثی جمال، شکل گرفت که فی المثل می گفت جلال پدر در جلال پسر متجلی شده است، و این نیز خود از طریق روح القدس، در عالم منعکس و متجلی گشته است. شاید کامل ترین شکل این الهیات را در کتاب «جلال پروردگار» به قلم هانس اُرس فون بالتازار بتوان یافت.باید خاطر نشان شد که این الهیات های جمال به هیچ وجه محدود به مسیحیت نیست. سنت های عرفانی یهودی متاخر ، تعلیم عهد عتیق درباره جلال درخشان خداوند و تجلی آن در خلقت را شرح و بسط دادند. آیین هندو تعامل میان زیبایی عالم و حضور زیبایی کریشنای پروردگار را می ستاید. در تبیین های خداباورانه سنتی، سه دلیل برای نسبت دادن زیبایی به خداوند اقامه شده است: براهین الهیات عقلی، استناد به تجربه و مدعیات وحیانی.در حوزه الهیات عقلی، در حوزه الهیات عقلی، آکوئیناس در اوائل جامع الهیات، برهانی دو وجهی برای نسبت دادن کمالات به خداوند اقامه می کند: خداوند باید به دلیل نفس ذات حضرتش به عنوان موجودی قائم بالذات، همه کمالات را واجد باشد. و علاوه بر این خدا باید واجد همه کمالات باشد؛ زیرا علت کمالات در مخلوقات است و هر علتی باید همیشه کمالات معلول را داشته باشد. در شرح اسماء الهی این استدلال را به طور خاص در مورد زیبایی به کار می بندد. در آنجا می گوید خدا زیباترین و زیبای مافوق است، هم به دلیل عظمت مافوقش (همانند خورشید نسبت به اشیای گرم) و هم به دلیل علیتش به عنوان منبع همه زیبایی ها. از آنجا که خدا زیبایی را به عنوان کمالی از آن خود واجد است، می خواهد با انتقال دادن صورت خویش به مخلوقات، زیبایی را بازآفرینی کند و افزون سازد؛ بنابراین او علت مثالی یا مثال زدنی همه زیبایی های موجودات است. به علاوه آکوئیناس در جامع الهیات استدلال می کند که خدا همه کمالات را در ذات خود داراست و در شرح اسماء الهی می گوید که در ذات خداوند نباید زیبا و زیبایی را ازهم تفکیک کرد؛ زیرا علت اولی به حکم بساطت و کمالش همه چیز را در حالت وحدت و بساطت شامل است و در ذات او کثرت راه ندارد.
استناد به تجربه
براهین الهیات عقلی، همانند براهینی که هم اینک به اختصار آوردیم، حتی اگر هم براهین معتبری باشند، ماهیت جمال الهی را مبهم رها می کنند و در بهترین حالت، به ما می گویند که خدا زیبا یا عین زیبایی است؛ ولی بسیاری از بحثهای سنتی درباره این مساله، به تجربه زیبایی، هم تجربه زیبایی خدا و هم تجربه زیبایی عظیم این جهانی که آن را تجلی شکوه الهی می دانند، نیز استناد می کنند. یک نمونه از تجربه نوع نخست در رساله درباره دوشیزگی به قلم قدیس گریگوری نیسائی آمده است.در آنجا داوود نبی (علیه السّلام) را توصیف می کند که به قدرت روح القدس از خویش به درآمده و در یک حالت مبارک خلسه، جمال بی حد و درک ناپذیر، جمالی را که نادیدنی و بی شکل و صورت است، مشاهده کرده است. چند صفحه بعد، گریگوری به تبعیت از افلاطون خوانندگانش را تشویق می کند تا به مدد روح القدس از زیبایی زمینی به شهود خود زیبایی عروج کنند. دیگر تبیین های مشابه درباره این نوع شهود زیبایی، اغلب پیش درآمدهایی برای آن شهود خجسته یا دیدار خداوند که در منابع عرفانی مذکور است، تلقی شده اند؛ ولی معمولاً گفته اند جمال الهی را باید در نوعی تجربه نیرومند از جمال طبیعی یا هنری، که در حقیقت جلوه جمال ذات خالق آن است، تشخیص داد. برای مثال صاحب مزامیرحضرت داوود بانگ برآورد که: «آسمان ها شکوه پروردگار را اعلان می دارند.» همچنین شاعران متاخر مانند جرارد مانلی هاپکینز، شگفتی و شعف خویش از شکوهِ نمایان خداوند در طبیعت را ابراز داشته اند.وحی های ادعایی. تجاربی چون تجارب توصیف شده در بالا را می توان وحی ها یا انکشاف های خداوند دانست؛ ولی اصطلاح «وحی» معمولاً در الهیات مسیحی، معنای محدودتری دارد: یعنی بسیاری از متالهان ترجیح می دهند که وحی یا انکشاف جمال الهی را به تجلیات شکوه الهی به معنای مورد نظر در عهد عتیق که با ظهور این شکوه در تجسد مسیح به اوج می رسد، محدود کنند یا لااقل چنین مواردی را نمونه های معیار یا هنجارین آن بدانند. برای نمونه، در نظر بالتازار، مسیح مَثَل اعلای همه زیبایی و بر این ساس توجیه نسبت دادن زیبایی به خداوند است.
مسائل و موضوعات زیبایی
...
wikifeqh: جمال_الهی_در_فلسفه_دین_تحلیلی