الحذار ای غافلان زین وحشت آباد الحذار
الفرار ای عاقلان زین دیومردم الفرار
ای عجب دلتان نه بگرفت و نشد جانتان ملول
زین هواهای عفن زین آبهای ناگوار
عرصه نادلگشا و بقعه نادلپسند
قرصه ای ناسودمند و شربتی ناسازگار
مرگ در وی حاکم و آفات در وی پادشاه
ظلم در وی قهرمان و فتنه در وی پیشکار
امن در وی مستحیل و عدل در وی ناامید
کام در وی ناروا راحت در او ناپایدار
ماه را ننگ محاق و مهر رانقص کسوف
خاک را عیب زلازل چرخ را رنج دوار
مهر را خفاش دشمن شمع را پروانه خصم
جهل را بر دست تیغ و عقل را بر پای خار
نرگسش بیمار بینی لاله اش دل سوخته
غنچه اش دلتنگ یابی و بنفشه سوگوار
ای تو محسود فلک هم آز را گشتی اسیر
وی تو مسجود ملک هم دیو را گشتی شکار
تو چنین بی برگ در غربت بخواری تن زده
وز برای مقدمت روحانیان در انتظار
بوده ای یک قطره آب و پس شوی یک مشت خاک
در میانه چیست این آشوب و چندین کارزار.
( ریاض العارفین چ 1 ص 174 و 175 ).
عوفی در شمار شاعران عراق و مضافات از او نام برده و گوید: در لطف طبع یگانه و در فضل و هنر نشانه ، زرگری که آفتاب در صنعت صیاغت شاگرد خردکاری او بودی و ماه فلک نور از پرتو ضمیر او ربودی... این چند شعر از یکی از قصاید او انتخاب میشود:منم آن کس که عقل را جانم
منم آن کس که روح را مانم
دعوی فضل را چو معنی ام
معنی عقل را چو برهانم
گلبن روح را چو صدبرگم
باغ دل را هزاردستانم
نثر را نوشکفته بستانم
نظم را دسته بسته ریحانم.
رجوع به لباب الالباب عوفی ص 535 شود.