جماع. [ ج ِ ] ( ع اِ ) جمع چیزی. || ( ص ) کلان. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ): قدر جماع ؛ دیگ کلان. || ( مص ) مجامعت. ( اقرب الموارد ). گرد آمدن با کسی. ( فرهنگ فارسی معین ). وطی کردن. نکاح. ( ربنجنی ). کنایه از نکاح است. ( مهذب الاسماء ). صحبت. مواقعه. مباضعة. نیک. رفث. وقاع. مباشرت. آمیزش. با هم پیوستن. و با لفظ دادن مستعمل. ( آنندراج ) : ای خواجه زنت که شیوه ها انگیزد هر لحظه جماعی دهدو بگریزد گفتی که زنم چو پیشت آید برخیز در پیش زن تو... من برخیزد.
میرخسرو ( از آنندراج ).
جماع. [ ج ُ ] ( ع ص ) کلان. ( منتهی الارب ):قدر جماع. ( منتهی الارب ). رجوع به جِماع شود. جماع. [ ج َم ْ ما ] ( ع ص ) جمع کننده. بسیار جمع کننده. - جماع العقاقیر ؛ داروساز. جماع. [ ج ُم ْ ما ] ( ع ص ، اِ ) هر چیز گرد و فراهم آمده. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || فراهم آمدنگاه اصل هر چیز. ( منتهی الارب ). - جماع الناس ؛ مردم درآمیخته از هر قبیله. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).
فرهنگ فارسی
مقاربت، نزدیک شدن مردبه زن، باهم جمع شدن ( مصدر ) ۱- گرد آمدن با کسیموافقت کردن. ۲- نزدیکی کردن مرد با زن مقاربت کردن . جمع کننده بسیار جمع کننده
فرهنگ معین
(جِ ) [ ع . ] (مص ل . ) نزدیکی کردن مرد با زن .
فرهنگ عمید
نزدیکی کردن مرد و زن با یکدیگر، مقاربت.
مترادف ها
cohabitation(اسم)
جماع، زندگی باهم
sexual intercourse(اسم)
جماع، مقاربت جنسی، جفت گیری
copulation(اسم)
جماع
sexual relations(اسم)
جماع، مقاربت جنسی
coition(اسم)
جماع، مقاربت، مقاربت جنسی
coitus(اسم)
جماع، مقاربت جنسی
فارسی به عربی
تعایش , جماع
پیشنهاد کاربران
مرزش ( مرزیدن ) ، آمیزش، کامش
جِماع - واژه عربی چندی درباره واژگان پارسی آن: مَرزَنده: مَرزی، مَرزَد، مَرزَند، مَرزَنده، مَرزیدن - واژه پارسی میانه ( پارسیک، پارسیگ ) . ( ( آن را با واژه مُرزَنده یکسان ندانید: آمُرزش، بخشش - درگذشتن، مُردن ... [مشاهده متن کامل]
گرچه در اوستا از ریشه مَرگ هست! به گونه مَرِزدا ( mareždā ) خوانده می شود! ) ) . پهلوی: مَرز ( marz ) ، مَرزیهِند ( marzīhēnd ) از واژه مرز ( نزدیک، سرحد ) و هَندام ( اندام ) سرهم شده است و سپس به گونه: "مرزند یا مرزیدن" درآمده است! . معنی: نزدیک شونده به اندام زایِشی ( تناسلی و جنسی ) - همبستری، همخوابگی، هماغوشی، آرامیدن ( آرمیدن ) ، مُضاجعه، جِماع، نزدیکی، قِران شونده، درآمیزی، گُشنی، ژادِش ( گایِش ) ، سکس کردن ( sex, sexual ) ، رابطه جنسی . ( ( چند نمونه دیگر در پهلوی که بهتر است بدانیم: هَمارمونی ( Hamarmuni ) : روی هم آرامیدن، همخوابگی! مایِش ( Mayesh ) ، مایِشن یا مالیشن: همبستری و مالش! سپوختن، سپوزش، سپوزیدن: فرو کردن، بُردن، به زور فشار دادن تن ویمخت ( Tanvimext ) : برهنه کردن، جامه از تن درآوردن به هنگام آمیزش ) ) . پس بهترین واژه برای "sex" >>> "مَرزَنده" هست که گونه های گوناگونی هم دارد! . شایست ناشایست، فَرگَرد ( فصل ) 3، بند26: ud kē pad dānišn, zan ī daštān "marzēd", pānzdah tanāpuhl ud šast stēr wināh ō bun معنی: و هر که دانسته با زنِ دَشتان "هم خوابگی، سکس" کند، پانزده تنافور ( تَناپور! ) و شصت اَستیر گناه بر او ( ذمه، وی ) باشد ( ( هر "استیر": برابر با چهار درهم بود! ) ) . گاه به همانند واژه "نزدیکی" دو معنا دارد و به معنی نزدیک شدن هم می دهد! در کارنامه اردشیر پاپکان، فَرگَرد ( فصل ) 3، بند5: axtar - mārān sālār pad passox guft kū "yw’cd’n" ōbastag ud stārag ohrmazd abāz bālist āmad u - š az wahrām ud anāhīd pad kust haftōring ud šēr axtar "marzīhēnd" ud ō ohrmazd ayārīh dahēnd معنی: اخترشماران سردار ( کاپیتان: سرتیم ) یا سرپرست ستاره شناسان، به پاسخ گفت: که "دوآپتان، جُدَی: گوچهر" افتاده و ستاره هرمزد ( مشتری ) باز بالست ( اوج، بالا ) آمد و از بهرام ( مریخ ) و آناهید ( زهره ) به کسته ( طرف، سوی ) هفت اورنگ ( دب اکبر ) و شیر اختر ( برج اسد ) "مَرزَند" ( قِران باشند، نزدیک می شود ) و به اورمزد یاری می دهند . "سپوختن" گاه به معنای سرپیچی کردن و دور کردن می آید! کارنامه اردشیر بابکان، فَرگَرد ( فصل ) 2، بند8: pābag az ān čiyōn ardawān meh kāmgārtar būd ǰuttar kardan ud ān framān be "spōxtan" nē šāyist معنی: پاپک از آن رو [که] اردوان مِه ( بزرگ ) ، کامکارتر ( کامرواتر، نیرومندتر ) بود، جز آن کردن ( یه کاره دیگه انجام دادن ) و [از] آن فرمان "بِسپوختن ( سرپیچی کردن ) " نه شایست ( شایسته نیست ) ( ( به سخن ( حرفِ ) بزرگتر ها و دانایان گوش فرا دادند! ) )
شکر. [ ش َ / ش ِ ] ( ع اِ ) شرم زن یا گوشت آن. ج ، شِکار. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . شرم زن. ( یادداشت مؤلف ) ( مهذب الاسماء ) ( دهار ) ( غیاث اللغات ) : بزن دست بر شکر من تک تکک تک ... [مشاهده متن کامل]
چنان چون زغاره برد مهربانو. ؟ ( از لغت فرس اسدی ، نسخه خطی نخجوانی ) . || ( اِمص ) جماع. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . آرمیدن با زن.
قضای شهوت کردن ؛ به آرزوی نفس عمل کردن و مقاربت نمودن. ( ناظم الاطباء ) .
جِمَاع" جِماعُ الشیءِ: همۀ آن چیز، جِمَاعُ الْغُرُورِ" تمامی غرور.
جماع : با دخول اندام تناسلی مرد به اندازه ختنه گاه در قُبُل یا دُبُر زن محقق می شود. ( ماده221 ق م ا )
درآمدن شوی بر زن ؛ دخول. مباشرت : ملکی از ایشان غلبه گرفت و عروسان را دوشیزگی بردی پیش از درآمدن شوی. ( التفهیم ) .
بغل خوابی
خفت و خیز جماع. همخوابگی با کسی. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ) . آرامش با زنان. آمیختن. نزدیکی. مواقعه. مباضعة. ( یادداشت بخط مؤلف ) : چون فرزندشان بمرد، حوا را گفت : باک مدار که ما هنوز برنائیم دیگر بار خفت و خیز کنیم و فرزند باشد. خدای تعالی گفت : فرزند از خفت و خیز می بینی. ( تفسیر طبری بلعمی ) . ... [مشاهده متن کامل]
نیابد همی سیری از خفت و خیز شب تیره زو جفت گیرد گریز. فردوسی. بدو گفت کز خفت و خیز زنان جوان پیر گردد به تن بی گمان. فردوسی. تبه گردد از خفت و خیز زنان بزودی شود نرم چون پرنیان. فردوسی. پیری و سستی آمد و گشتم ز خفت و خیز زین پیشتر نساخت کسی مرد را زعام. ناصرخسرو. وآنکه ز بیگانگان نفیر برآورد اکنون از خفت و خیز یار فروماند. سوزنی. که شد پاسدار تو در خفت و خیز پناهت کجا کرده بازار تیز. نظامی. عزب را نکوهش کند خرده بین که میرنجد از خفت و خیزش زمین. سعدی ( بوستان ) . شب خلوت آن لعبت حورزاد مگر تن در آغوش مأمون نداد بگفتا سر اینک بشمشیر تیز بینداز و با من مکن خفت و خیز. سعدی ( بوستان ) .
گرد آمدن آرمیدن و مجامعت کردن با : و فساد بسیار کردندی و با غلامان گرد آمدندی ، چنانکه با زنان گرد آیند [ قوم لوط ]. ( ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ) . اندر سرای هارون نیکوترین همه کس عباسه بوده از زنان بنده و آزاد و جعفر نیز بغایت خوب صورت بود و ایشان را هر دو با یکدیگر رای گرد آمدن بود از پنهان هارون ، هر دو با یکدیگر گرد آمدند وعباسه از جعفر بار گرفت. ( ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ) . ... [مشاهده متن کامل]
به گرد آمدن چون ستوران شوند تگ آرند و بر سان گوران شوند. فردوسی. صورتهای الفیه کردند از انواع گرد آمدن با زنان همه برهنه. ( تاریخ بیهقی ) . و این خانه را از سقف تا به پای صورت کردند. . . از انواع گرد آمدن مردان با زنان. ( تاریخ بیهقی ) .