جماء
لغت نامه دهخدا
جماء. [ ج َ ] ( ع مص ) گرد آمدن و انباشته شدن آب بر روی هم. ( از اقرب الموارد ).
جماء. [ ج َم ْ ما ] ( ع ص ، اِ ) هموار. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || خود آهن. ( منتهی الارب ). || همه. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ): جاؤوا جماء الغفیر؛ آمدند همه. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || شاة جماء؛ گوسفند بی شاخ. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || امراءة جماء العظام ؛زن فربه بسیارگوشت. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
جماء. [ ج َم ْ ما ] ( اِخ ) موضعی است بر سه میل از مدینه. ( منتهی الارب ). از ناحیه عقیق بسوی جرف. ( معجم البلدان ).
جماء. [ ج َ م َءْ ] ( ع اِ ) کالبد. ( منتهی الارب ). شخص. ( اقرب الموارد ).
جماء. [ ج َ م َءْ ] ( ع مص ) خشمگین شدن. ( از اقرب الموارد ). خشم گرفتن. ( منتهی الارب ).
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید