جلی
/jali/
مترادف جلی: آشکار، روشن، منجلی، واضح، هویدا
متضاد جلی: خفی
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
جلی. [ ج َل ْی ْ ] ( ع مص ) جلا دادن. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به جلاء شود.
جلی. [ ج َ لی ی ] ( ع ص ) هویدا و آشکار. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). ضد خفی. || بلند و درشت و سطبر. ( ناظم الاطباء ).
جلی. [ ج ُل ْ لا ] ( ع ص ) کار بزرگ. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). ج ، جُلَل. ( منتهی الارب ). || تأنیث اَجَل. ( اقرب الموارد ). ج ، جُلَل. ( اقرب الموارد ).
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱- آشکار روشن : برهان جلی خط جلی . ۲- صیقل داده شده .
کار بزرگ یا تانیث اجل جمه جلل
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. صیقل داده شده، پرداخت شده: خط جلی.
۳. رسا، شیوا، بلند: صلوات جلی.
گویش مازنی
واژه نامه بختیاریکا
جدول کلمات
مترادف ها
صریح، معلوم، ظاهر، اشکار، پیدا، باصفا، طاهر، صاف، زلال، واضح، شفاف، بارز، جلی، سلیس، روان، ساطع
پیشنهاد کاربران
ویژگی خطی که درشت و واضح باشد و از دور دیده شود.
این معما چی معنی دارد پنچ تن محمد علی فاطمه حسن حسین سیر خفی گفتم جلی
برای خوشنویسی به کار میرود و ویژگی خطی است ک درشت و واضح یاشد و از دور دیده شود
طایفه بزرگ مال احمدی ایل منجزی بهداروند ( بهادروند ) لر بختیاروند
جمعیت 20 هزار نفر
ساکن در مسجدسلیمان. لآلی. عقیلی.
جلکان. شوشتر. سردار آباد. صالح شهر. اهواز. سردشت. کوهرنگ.
زیلایی. جهانگیری. علمداری. آب ماهی.
... [مشاهده متن کامل]
سوسن سرخاب*سهراب* - چلو. للر و کتک.
دشتک. آلیکوه. شهرکرد. اصفهان. لردگان.
صفی آباد . دزفول. فلارد.
فارس
جمعیت 20 هزار نفر
ساکن در مسجدسلیمان. لآلی. عقیلی.
جلکان. شوشتر. سردار آباد. صالح شهر. اهواز. سردشت. کوهرنگ.
زیلایی. جهانگیری. علمداری. آب ماهی.
... [مشاهده متن کامل]
سوسن سرخاب*سهراب* - چلو. للر و کتک.
دشتک. آلیکوه. شهرکرد. اصفهان. لردگان.
صفی آباد . دزفول. فلارد.
فارس
جلی یکی ازتیرهای طایفه قره چه ای ازایل بزرگ قشقایی می باشد
جلی نام یکی ازتیره های، طایفه قره چه ای ازایل بزرگ قشقایی می باشد