جلم

لغت نامه دهخدا

جلم. [ ج َ ] ( ع مص ) بریدن. ( منتهی الارب ). قطع کردن. ( از اقرب الموارد ). || گرفتن گوشت از استخوان. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ): جلم الجزور؛ اخذ ما علی عظامها من اللحم. ( اقرب الموارد ). || فریز کردن. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ): جلم الصوف ؛ جزه. ( اقرب الموارد ).

جلم. [ ج َ ل َ ] ( ع اِ ) نوعی از گوسپندان طائف که پاهای آنها دراز و بی موی باشد. || تکه از گوسپندان و آهوان. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || کار فریز. ( منتهی الارب ). مقراض. و جَلَمان بلفظ تثنیه مثل آن است چنانکه گویند: مقراض و مقراضان و قلم و قلمان و در این صورت جلمان مانند مفرد اعراب می پذیرد و میتوانی بگویی : شریت الجلمان یا الجلمین. ( از اقرب الموارد ). || کنه. || داغی است شتران را. || ماه. || ماه نو. ( منتهی الارب ). || جَدی. ( اقرب الموارد ). بزغاله. ( منتهی الارب ). || مشراط. ( اقرب الموارد ).

جلم. [ ج ِ ] ( ع اِ ) پیه روده و شکنبه گوسفند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

جلم. [ ج ِ ] ( اِخ ) نام ولایتی است از ملک پنجاب.( برهان ). جیلم. ( حاشیه برهان ). رجوع به جیلم شود.

فرهنگ عمید

=ممرز

گویش مازنی

/jalom/ همیشک – از تیره ی آلاله

پیشنهاد کاربران

بپرس