جلف
/jelf/
مترادف جلف: بی وقار، تهی مغز، سبک، سبکسر، سخیف، بی باک، خودسر، خودآرا، خودنما
متضاد جلف: سنگین، متین
برابر پارسی: سبکسر، هرزه
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
جلف. [ ج َ ] ( ع مص ) پوست بازکردن از چیزی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || بریدن. || از بیخ برآوردن. || زدن بشمشیر. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || رندیدن گل و جز آن. ( منتهی الارب ).
جلف. [ ج َل َ ] ( ع مص ) درشت خوی و گول گردیدن. ( منتهی الارب ).
جلف. [ ج ُ ] ( ع اِ ) ج ِ جلیفة.( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به جلیفة شود.
جلف. [ ج ُ ل ُ ] ( ع اِ ) ج ِ جَلیفَة.( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به جلیفة شود.
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱- سبکسر سبک سار سبک مایه . ۲- سفیه ابه گول بی عقل . ۳- خودسر بی باک . ۴- ستمگر. جمع : اجلاف جلوف .
یکی از بخشهای تابع مرند واقع در ۶۷ هزار گزی شمال مرند این ده محدود است از شمال برودخانه ارس مرز ایران و شوروی و از جنوب به بخش کوهستانی و هوای آن معتدل است .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. ویژگی کسی که رفتارهای سبک، زننده، و ناشایست انجام می دهند، سبک سر.
جدول کلمات
مترادف ها
میمون، بوزینه، جلف، ادم خودساز
انبوه، جلف، ترشیده، طلب شده
لوس، زرق و برق دار، جلف، پر زرق و برق، نمایش دار، پر زرق و برق و توخالی
زرنگ، خود نما، گستاخ، لا قید، جلف
تند، مهیج، با روح، جلف، با نشاط، با مزه، دارای طعم اصلی، دارای صفات اصلی و نژادی
زرق و برق دار، جلف
ورزشی، جلف، ورزشکارانه
خود نما، جلف
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
بی وقر. [ وَ ] ( ص مرکب ) ( از: بی وقر ) بی اعتبار و بی تمکین. ( آنندراج ) . بی اعتبار. ( ناظم الاطباء ) . || سبک. جلف. ( ناظم الاطباء ) . بی وقار. و رجوع به وقر شود.
جلف کسی که ذاتا و فطرتا رعایت مسا ئل ادبی شرعی عرفی را نمیکندو نمونه آن مردیکه عمدا در اجتماع یقه پیراهن خودرا بیش از حدبازنگه میداردبه خصوص تاسر دلش به گفته مادر بزرگ خدا بیامرزم مردیکه سینه اش رابازکندآدم
... [مشاهده متن کامل]
... [مشاهده متن کامل]
جلفی است من خودم عقیده ام این است که چنین آدمی روبه روی خدا ایستاده واستغفرلله دشمن خداست وخود آن آدم علنامیخواهد بگوید من برترینم وازمن ترس داشته باشید .
جلف به کسی که کار های خارج از عرف انجام دهد
کثیف، هرزه
قرتی