جلف

/jelf/

مترادف جلف: بی وقار، تهی مغز، سبک، سبکسر، سخیف، بی باک، خودسر، خودآرا، خودنما

متضاد جلف: سنگین، متین

برابر پارسی: سبکسر، هرزه

معنی انگلیسی:
gaudy, frivolous, rude, gay, rude person, dandy, [n.] frivolous or rude person, baroque, flash, flashy, frilly, fussily, fussy, gamy, garish, gingerbread, indecent, lurid, meretricious, obtrusive, rakishly, risqu, undignified, cutesie, loud, sporty, [infml.] gaudy, tawdry

لغت نامه دهخدا

جلف. [ ج ِ ] ( ع ص ، اِ ) سفیه و خودسر و بی باک. ( برهان ). مرد درشت گول. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). فرومایه و احمق. ( فرهنگ نظام ). || جفاکننده. ( فرهنگ نظام ). ج ، اجلاف. || خم. ( منتهی الارب ). || خم تهی. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || نصف زیرین خم شکسته. ( منتهی الارب ). || آوند و ظرف. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || هر چه میان تهی باشد از خنور. ( منتهی الارب ). ج ، جلوف. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || خرمابنان نر. ( منتهی الارب ). || نان خشک سطبر. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || نان بی نانخورش. ( منتهی الارب ). || کناره نان. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || گوسفند کشیده پوست بریده سر و پا که شکم وی کفانیده و تهی کرده باشند. || مرغی است. || مشک بریده پا و سر و پوست بازکرده. ( منتهی الارب ).

جلف. [ ج َ ] ( ع مص ) پوست بازکردن از چیزی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || بریدن. || از بیخ برآوردن. || زدن بشمشیر. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || رندیدن گل و جز آن. ( منتهی الارب ).

جلف. [ ج َل َ ] ( ع مص ) درشت خوی و گول گردیدن. ( منتهی الارب ).

جلف. [ ج ُ ] ( ع اِ ) ج ِ جلیفة.( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به جلیفة شود.

جلف. [ ج ُ ل ُ ] ( ع اِ ) ج ِ جَلیفَة.( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به جلیفة شود.

فرهنگ فارسی

سبک، گول، احمق، میان تهی، سبکسر، اجلاف وجلوف جمع
( صفت ) ۱- سبکسر سبک سار سبک مایه . ۲- سفیه ابه گول بی عقل . ۳- خودسر بی باک . ۴- ستمگر. جمع : اجلاف جلوف .
یکی از بخشهای تابع مرند واقع در ۶۷ هزار گزی شمال مرند این ده محدود است از شمال برودخانه ارس مرز ایران و شوروی و از جنوب به بخش کوهستانی و هوای آن معتدل است .

فرهنگ معین

(جِ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - سبکسر، بی خرد. ۲ - احمق ، ابله . ۳ - میان تهی . ۴ - بی ادب .

فرهنگ عمید

۱. سبک، زننده، و ناشایست.
۲. ویژگی کسی که رفتارهای سبک، زننده، و ناشایست انجام می دهند، سبک سر.

جدول کلمات

سبک ، احمق

مترادف ها

jackanapes (اسم)
میمون، بوزینه، جلف، ادم خودساز

rank (صفت)
انبوه، جلف، ترشیده، طلب شده

gaudy (صفت)
لوس، زرق و برق دار، جلف، پر زرق و برق، نمایش دار، پر زرق و برق و توخالی

jaunty (صفت)
زرنگ، خود نما، گستاخ، لا قید، جلف

racy (صفت)
تند، مهیج، با روح، جلف، با نشاط، با مزه، دارای طعم اصلی، دارای صفات اصلی و نژادی

tawdry (صفت)
زرق و برق دار، جلف

sporty (صفت)
ورزشی، جلف، ورزشکارانه

foppish (صفت)
خود نما، جلف

فارسی به عربی

رتبة , متبختر

پیشنهاد کاربران

بی وقر. [ وَ ] ( ص مرکب ) ( از: بی وقر ) بی اعتبار و بی تمکین. ( آنندراج ) . بی اعتبار. ( ناظم الاطباء ) . || سبک. جلف. ( ناظم الاطباء ) . بی وقار. و رجوع به وقر شود.
جلف کسی که ذاتا و فطرتا رعایت مسا ئل ادبی شرعی عرفی را نمیکندو نمونه آن مردیکه عمدا در اجتماع یقه پیراهن خودرا بیش از حدبازنگه میداردبه خصوص تاسر دلش به گفته مادر بزرگ خدا بیامرزم مردیکه سینه اش رابازکندآدم
...
[مشاهده متن کامل]
جلفی است من خودم عقیده ام این است که چنین آدمی روبه روی خدا ایستاده واستغفرلله دشمن خداست وخود آن آدم علنامیخواهد بگوید من برترینم وازمن ترس داشته باشید .

جلف به کسی که کار های خارج از عرف انجام دهد
کثیف، هرزه
قرتی

بپرس