جلع

لغت نامه دهخدا

جلع. [ ج َ ] ( ع مص ) برکندن جامه را و برهنه گردیدن. ( منتهی الارب ).

جلع. [ ج َ ل َ ] ( ع مص ) بی شرم و فحاش گردیدن و برهنه فرج شدن. || دندانهای پیش گشاده بودن از لب زیرین. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ): جلع فمه جلعاً؛ کان لاتنضم شفتاه علی لسانه. ( اقرب الموارد ).

جلع. [ج َ ل ِ ] ( ع ص ) بیشرم و فحاش و برهنه فرج. ( منتهی الارب ). || کسی که لبهای او بر روی دندانها بهم نرسد. ( از اقرب الموارد ). اجلع. ( اقرب الموارد ).

پیشنهاد کاربران

بپرس