جلز

لغت نامه دهخدا

جلز.[ ج ُ ل َ ] ( اِ ) حلفا است. ( از یادداشت های دهخدا ).

جلز. [ ج َ ] ( ع اِ ) سِنان ِ زفت. ج ، جِلاز. ( مهذب الاسماء ). || پی پیچیده در اطراف تازیانه. || میانه تازیانه. || حلقه گرد در اسفل آهن نیزه. || قبضه تازیانه. ( منتهی الارب ). || جلز. رجوع به جلبان شود. ( از تذکره ضریر انطاکی ص 111 ).

جلز. [ ج َ ] ( ع مص ) تیز رفتن :جلز فی الارض. || نوردیدن و پیچیدن و کشیدن و برکندن. || پی پیچیدن بر دسته کارد وغیر آن. ( منتهی الارب ). || بر چیزی پیچیدن. ( زوزنی ). پی زدن بر جای. ( تاج المصادر بیهقی ).

فرهنگ فارسی

تیز رفتن یا نور دیدن و پیچیدن و کشیدن و برکندن .

پیشنهاد کاربران

بپرس