جلح

لغت نامه دهخدا

جلح. [ ج َ ] ( ع مص ) سرهای درخت خوردن ستور. ( آنندراج ). خوردن ستور سرهای درخت را. ( از یادداشت های دهخدا ). خوردن شتر سر درخت را. ( تاج المصادر ) ( زوزنی ). || پوست باز کردن از درخت. ( آنندراج ).

جلح. [ ج َ ل َ ] ( ع مص ) ریختن موی پیش سر و اندکی از آن را نَزَع گویند، بعد از آن جَلَح ، بعد از آن صَلَع. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ). کم شدن موی پیش سر. ( از یادداشت های دهخدا ).

جلح. [ ج ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ اَجْلَح و جَلْحاء. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).

جلح. [ ج ُل ْ ل َ ] ( ع ص ) بقرٌ جُلَّح ؛ گاو بی سرون. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). گاو بی شاخ. گاوی که شاخ ندارد.

جلح. [ ج ِ ل ِ ] ( ع صوت ) کلمه ای است که بدان ماده بز را تسکین دهند تا بر دوشنده نافرمانی نکند، یا بزغاله را تسکین دهند نه بز را. ( از یادداشت های دهخدا ).

پیشنهاد کاربران

بپرس