جلجلان
لغت نامه دهخدا
- دُهْن ُالجلجلان ؛ روغن کنجد.شیره. شیرج. ( از یادداشت های دهخدا ).
|| دانه دل که آن را سویدا گویند. ( آنندراج ). نقطه میان دل. میانه دل که آن را سویدا گویند. دانه دل. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).گویند: اصبت جلجلان قلبه. ( منتهی الارب ). خرج من جلجلان القلب الی قمع الاذن. ( اقرب الموارد ). یقال : افعل ذلک الامر فی جلجلان قلبه. ( مهذب الاسماء ). میان دل. ( مهذب الاسماء ).
- جلجلان القلب و دل ؛ سویدای قلب. حبةالقلب. ته دل.
|| به سریانی سِمسِم و کزبره را نیز شامل است. بر سِمسِم و کزبره شامل است و به لغت حبش مخصوص سمسم است و مؤلف تذکره می گوید اسم سریانی است. و ابن البیطار بدان معنی کنجد یعنی سمسم داده است. ( از یادداشت های دهخدا ). قوریون.
فرهنگ فارسی
فرهنگ عمید
۲. تخم گشنیز.
۳. دانۀ کنجد.
۴. دانۀ چیزی.
جدول کلمات
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید