جلبه
لغت نامه دهخدا
جلبة. [ ج ُ ب َ ] ( ع اِ ) پوست جراحتی که خشک شده باشد. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || پاره ابر. ( منتهی الارب ). || سنگهای افتاده بر یکدیگر که در آن راه ستور نباشد. || قطعه جداگانه از گیاه. || سال سخت. || سختی روزگار. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || گرسنگی. ( منتهی الارب ). || درختان خاردار سبز. || پوست خام که در پالان و زین درکشند. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || آهنی است در پالان. || آهنی که بدان کاسه شکسته را بهم پیوند دهند. || تعویذ دوخته در چرم. || کاردی که دسته را برآهنش نصب کرده باشند. || شیرمایه. || بقعه. || تره است. ( منتهی الارب ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید