جلافت

/jalAfat/

لغت نامه دهخدا

جلافت. [ ج ِ ف َ ] ( ع مص ) میان تهی بودن. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || مجازاً بمعنی جهل و حماقت مأخوذ از جلف بکسر که بمعنی خم تهی و حیوان شکم دریده تهی کرده است. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). بی مغزی و سبکی و تهی میانی.
- جلافت داشتن ؛ بی مغز و سبک و میان تهی بودن. ( ناظم الاطباء ).
- جلافت کردن ؛ بی مغزی و سبکی کردن. ( ناظم الاطباء ). رجوع به جلافةشود.

جلافة. [ ج َ ف َ ] ( ع مص ) درشت خوی و گول گردیدن. ( منتهی الارب ). جلف شدن. ( ذیل اقرب الموارد از لسان ). رجوع به جَلَف و جلافت شود.

فرهنگ فارسی

درشتخوشدن، میان تهی بودن، بی مغزی، سبکی، کودنی
۱-( مصدر ) میان تهی بودن . ۲- ( اسم ) بیمغزی حماقت .

فرهنگ معین

(جَ فَ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - میان تهی بودن . ۲ - بدخُلقی کردن . ۳ - سبکسری ، بی - خردی .

فرهنگ عمید

۱. جلف بودن، سبکی.
۲. درشت خویی.
۳. بی مغزی، کودنی.

پیشنهاد کاربران

جِلافَت:تو خالی بودن. بی مغزی مجازاً:نادانی. درشتخویی.
نمونه: از سر جلافت وتنگ گنجایی بر او که میهمان خوانده شده بود، بپرد ( کلیدر ج۸ص ۲۲۰۹ )
محمدجعفر نقوی
جلفی و لوسی

بپرس