جلافت
/jalAfat/
لغت نامه دهخدا
- جلافت داشتن ؛ بی مغز و سبک و میان تهی بودن. ( ناظم الاطباء ).
- جلافت کردن ؛ بی مغزی و سبکی کردن. ( ناظم الاطباء ). رجوع به جلافةشود.
جلافة. [ ج َ ف َ ] ( ع مص ) درشت خوی و گول گردیدن. ( منتهی الارب ). جلف شدن. ( ذیل اقرب الموارد از لسان ). رجوع به جَلَف و جلافت شود.
فرهنگ فارسی
۱-( مصدر ) میان تهی بودن . ۲- ( اسم ) بیمغزی حماقت .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. درشت خویی.
۳. بی مغزی، کودنی.
پیشنهاد کاربران
جِلافَت:تو خالی بودن. بی مغزی مجازاً:نادانی. درشتخویی.
نمونه: از سر جلافت وتنگ گنجایی بر او که میهمان خوانده شده بود، بپرد ( کلیدر ج۸ص ۲۲۰۹ )
محمدجعفر نقوی
نمونه: از سر جلافت وتنگ گنجایی بر او که میهمان خوانده شده بود، بپرد ( کلیدر ج۸ص ۲۲۰۹ )
محمدجعفر نقوی
جلفی و لوسی