جلاجل


معنی انگلیسی:
bells hung to an animals neck, chime

لغت نامه دهخدا

جلاجل. [ ج ُ ج ِ ] ( ع اِ ) غلام و کودک. ( از اقرب الموارد ). || ( ص )سبک روح شادمان در کار. ( از اقرب الموارد ). رجوع به جُلجُل شود. || روشن آواز: حمار جلاجل ؛ خر روشن آواز. غلام جلاجل ؛ کودک روشن آواز. ( از منتهی الارب ).

جلاجل. [ ج َ ج ِ ] ( ع اِ )ج ِ جُلجُل. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). زنگوله های خرد که بر چرم دوزند و در گردن اسب و شتر و گاو اندازند و در بهارعجم آمده که جلاجل چیزی است قرص شکل ( مدور ) که از روی سازند و مطربان آنرا در دایره های خود تعبیه نمایند و گاه جدا از دایره استعمال سازند دروسط آن حباب طوری کنند و مراد از زنگهایی هم باشد که پیکان در کمر بندند و رسم است که از این طایفه گاه گاه چندی مجتمع شده و به جهت استعمال بر یک جا بجهندیا بحرکت دوری بدوند و در آنحالت زنگ اینها صدا می کند. ( آنندراج ). چیزی باشد مانند سینه بند که در آن زنگها و جرسها نصب کنند. ( یادداشت مؤلف ) :
بگوش من رسید آواز خلخال
چو آواز جلاجل از جلاجل.
منوچهری.
همای عدل تو چون پر و بال باز کند
تذرو دانه برون آرد از جلاجل باز.
سوزنی.
هر که از جلاجل و جرس آواز می شنید
در وهم نفخ صور همی شد مصورش.
خاقانی.
ستاره بین که فلک را جلاجل کمر است
که بر کمرگه گردون جلاجل است صواب.
خاقانی.
هارون صدر اوست فلک زآنکه انجمنش
هرشب جلاجل کمر است از زرسنی ش.
خاقانی ( دیوان ص 23 ).
صبح هارون صفت چو بست کمر
مرغ نالید چون جلاجل زر.
نظامی.
زان جلاجل که در دم آوردند
رقص در جمله عالم آوردند.
نظامی.
شب بپاس تو هندویی است سیاه
بسته بر گرد خود جلاجل ماه.
نظامی.
جلاجل زنان گفت هارون شاه
که شه تاجور باد و دشمن تباه.
نظامی.
جلاجل زنان از نواهای زنگ
برآورده خون از دل خاره سنگ.
نظامی.
بهار عشرتم پژمرده چندان بی گل رویت
که چون برگ خزان میریزد از دفها جلاجل هم.
رائج ( از آنندراج ).
|| جلاجل نفس ؛ آنچه در نفس خلجان کند. ( از اقرب الموارد ) .

جلاجل. [ ج َ ج ِ ] ( اِخ ) موضعی است. ( منتهی الارب ).

جلاجل. [ ج ُ ج ِ ] ( اِخ ) موضعی است. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

زنگها، زنگوله ها، سینه بنداسب یاشتر، جلجل
( اسم ) جمع جلجل . ۱- درای خرد چیزی باشد مانند سینه بند اسب که در آن زنگها و جرسها نصب کنند و بر سین. اسب بندند. ۲- زنگها زنگوله ها. ۳- سنج دایره . ۴- دف دایره . ۵- مرغی است خوش آواز.
موضعی است

فرهنگ معین

(جَ جِ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ جلجل . ۱ - زنگوله ها. ۲ - دف ، دایرة زنگوله دار. ۳ - سینه بند اسب یا شتر که به آن زنگوله های کوچک بسته باشند. ۴ - نام مرغی خوش آواز.

فرهنگ عمید

۱. زنگوله های کوچکی که به سینه بند اسب یا شتر می دوختند.
۲. زنگ هایی که پیک ها به کمر می بستند.
۳. حلقه های فلزی دف.

فرهنگستان زبان و ادب

{jingles} [موسیقی] دسته ای از خودصداهای تکانه ای که از تعدادی شی ء یا زنگوله تشکیل شده است و براثر برخورد آنها به یکدیگر صدا تولید می شود

پیشنهاد کاربران

۱. زنگوله های کوچکی که به سینه بند اسب یا شتر می دوختند.
۲. زنگ هایی که پیک ها به کمر می بستند.
۳. حلقه های فلزی دف.
( فرهنگ فارسی عمید )

بپرس