اگر نیستی جفتی اندر جهان
بماندی توانائی اندر نهان.
فردوسی.
من بجفتی ترا پسندیدم که جوانمردی ترا دیدم.
نظامی.
|| با هم جفت شدن حیوان نر وماده. ( آنندراج ). جماع حیوان نر و ماده. ( نظام ). جفت گیری. || جماع و مباشرت. ( آنندراج ). جماع زن و مرد. بغل خوابی. همخوابگی. نزدیکی : از آن شد پرده چشمم بخون بکری آلوده
که نم با لعبتان دیده جفتی کرد پنهانی.
خاقانی.
|| دمسازی. قرینی. همدوشی. همپائی. هماهنگی. یاری : چو با مردم زفت زفتی کنیم
همه با خردمند جفتی کنیم.
فردوسی.
گر او باز گردد تو زفتی مکن هنر جوی و با آز جفتی مکن.
فردوسی.