بغرید و یک جفته زد بر سرش
به خاک اندر آمدسر و افسرش.
فردوسی.
و چون به پاردنب رسید آن اسب جفته برسینه او [ یزدگرد ] زد و او را برجای بکشت. ( فارسنامه ابن بلخی ).دلدل مشتری پیش جفته زد اندر آسمان
اَه دل ودل کنان زحل ، گفت قطعت ابهری.
خاقانی.
رجوع به جفتک انداختن و لگد پراندن شود.