بدان ماند این قامت جفته ام
که گوئی به گل در فرورفته ام.
سعدی ( بوستان ).
شهنشاهی که بهر خدمت اوهمیشه پشت گردون جفته باشد.
شمس فخری.
|| ( اِ ) چوب بندی تاک. ( برهان ). داربستی که شاخه های درخت مو را بدان تکیه دهند. || سقف خانه و طاق ایوان : تا زند هر صبحدم شاه کواکب
جفته ٔزرّین برین قصر زبرجد.
سیف اسفرنگی.
جفته. [ ج ُ ت َ / ت ِ ] ( اِ ) لگدی که اسب و شتر و امثال آن اندازند. ( برهان ). لگدی که ستور با دو پای خود زند. ( نظام ). لگدی که اسب و خر به هر دو پا اندازد. ( غیاث ). جفتک. لگد دوپائی ستور. اسکیز. اسکیزه. آلیز. نفح. || کفل و سرین آدم و چارپایان. ( برهان ). دو سرین آدمی و دیگر حیوانات. دبر. نشیمنگاه. کون :
روی بر خاک و جفته بر افلاک
چون سرش رفت تا بخایه چه باک.
سعدی ( هزلیات ).
|| دو پای. دو لنگ. دو ران. ( یادداشت مؤلف ). || گره ریسمان. ( برهان ).