سخن زین نشان مرد دانا نگفت
برآنم که با دیو گشتی تو جفت.
فردوسی.
وزان پس به بندوی و گستهم گفت که ما با غم و رنج گشتیم جفت.
فردوسی.
بکرد آن جوان آنچه بندوی گفت وزآنجایگه گشت با باد جفت.
فردوسی.
چو پیغام گرسیوز او را بگفت سیاوش به دل گشت با درد جفت.
فردوسی.
با هزاران غصه و غم گشته جفت کای عجب این مرغ کی آید به گفت.
مولوی.