نخست آن که تا شاه زابلستان
شود جفت با ماه کابلستان.
فردوسی.
|| دمساز شدن. قرین شدن. همراه شدن. همپا گردیدن : چو بشنید گرسیوز آن مژده گفت
که پیران شد امروز با شاه جفت.
فردوسی.
چو بانو زین سخن لختی فروگفت بت بی صبر شد با صابری جفت.
نظامی.
با لب دمساز خود گر جفتمی همچو نی من گفتنیها گفتمی.
مولوی.
|| شبیه شدن چیزی به چیز دیگر از جنس خود. || پهلوی هم آمدن دو چیز شبیه به هم از یک جنس. ( نظام ). || منطبق شدن. خوب بر روی هم یا کنار هم قرارگرفتن دو چیز. جزم شدن.