جفت جوی

لغت نامه دهخدا

جفت جوی. [ ج ُ ] ( نف مرکب )جفت جو. جوینده جفت. نر جوینده ماده. ماده جوینده نر. حیوانی که نر جوید. حیوانی که ماده جوید. گشن. گشن خواه. مردی که در پی جستن زن باشد. زنی که در صدد جستن شوی باشد. مست. به گشنی آمده. جفت خواه. جفت طلب. جستجوکننده شوهر. جوینده شریک زندگی. مشتاق جفت :
چه کهتر چه مهتر چو شد جفت جوی
سوی دین و آیین نهاده است روی
به زن پادشا را نکاهد هنر
که بوده ست از این کمتر و بیشتر.
فردوسی.
چنان بود قیصر بدان گه به رای
که چون دختر او رسیدی به جای
چو گشتی بلنداختر و جفت جوی
بدیدی که آمدش هنگام شوی.
فردوسی.
به کاخ پدر دختر ماهروی
بگشتی برآن انجمن جفت جوی.
فردوسی.
بهاران و گوران شده جفت جوی
ز گیتی بروی اندر آورده روی.
فردوسی.
چون دید دوش گل را اندر کنار جوی
آمد به بانگ فاخته و گشت جفت جوی.
منوچهری.
وآن یار جفت جوی به گرد تو پوی پوی
با جعد همچو قیر و دمیده در او عبیر.
ناصرخسرو.
رجوع به گشن خواه شود.

پیشنهاد کاربران

بپرس