جفار. [ ج َ ] ( اِخ ) قصبه ای است از دهستان ام الفخر بخش شادگان شهرستان خرمشهر. واقع در 13هزارگزی شمال خاوری شادگان. کنار راه اتومبیل رو اهواز به شادگان. دشت و گرمسیر است و سکنه آن 2239 تن است. آب آن از رودخانه جراحی و محصول آن غلات و خرما و شغل اهالی زراعت و تربیت نخل و حشم داری و صنایع دستی عبا و حصیر بافی است. در تابستان راه آن اتومبیلرو است. ساکنین این قصبه از طایفه مقدم هستند. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6 ).
جفار. [ ج ِ ] ( اِخ ) آبی است مر بنی تمیم را که ضبه آنرا ادعا میکند. ( معجم البلدان ) :
و هم وردوا الجفار علی تمیم
و هم اصحاب یوم عکاظ انی
...شهدت لهم مواطن صالحات
تنبیهم بود الصدر منی .
نابغه ذبیانی ( از عقد الفرید ج 6 ص 133 ).
جفار. [ ج ِ ] ( اِخ ) ( یوم الَ... ) از ایام عرب جاهلی است و در آن میان بکربن وائل و تمیم بن مرّ جنگ واقع شده و قتادةبن مسلمة در آن جنگ عقال بن محمدبن سفیان بن مجاشع را باسیری گرفته. ( معجم البلدان ):
و یوم النسار و یوم الجفا -
ر کانا عذابا و کانا غراما.
( از مجمع الامثال میدانی ).
جفار. [ ج ِ ] ( اِخ ) گویند موضعی است میان کوفه و بصره. ( معجم البلدان ).
جفار. [ ج ِ ] ( اِخ ) از آبهای ضباب در برابر ضریه بفاصله سه شبانروز و آن از زمین حجاز است و آب آن مانند آب سماء است. ( معجم البلدان ).
جفار. [ ج َ ] ( اِخ ) موضعی است به مکه در آن موضع بسال هفتاد از هجرت جنگی سخت بوده است. ( از منتهی الارب ).
جفار. [ ج ِ ] ( اِخ ) زمینی است در فاصله هفت روز میان فلسطین و مصر که از طرف شام «رفح » اول آن است و آخر آن «خشبی » است که به ریگهای تیه بنی اسرائیل پیوسته است. این سرزمین سراسر پوشیده از ریگ روان سفید است و در طرف غربی آن انعطافی بسوی دریای شام و در شرق آن انعطافی به جنوب دریای قلزم است. این سرزمین را بسبب وجودچاههای فراوان جفار نامیده اند و مردم آن جز این چاهها آب آشامیدنی ندارند... ( معجم البلدان ). ریگی است اندر حدود مصر، مشرق او از عسقلان تا به بحیرة المیتة و جنوب وی و مغرب و هر دو ناحیت فسطاط است و شمالی وی از بحیرة تنیس تا به عسقلان است. آنرا ریگ جفار خوانند. ( حدود العالم ص 56 ) : فرما شهریست بر کران دریای تنیس اندر میان ریگ جفار و گور جالینوس آنجاست. ( حدود العالم ص 175 ). در صورالاقالیم آمده که بولایت جفار که از توابع مصر است دیههای عظیم مرتفعبوده و نزهتگاه فرعون ، بسبب نافرمانی ایشان حق تعالی غضب فرموده از آن زمین ماران هر یک بقدر شیری برآورده و آن ولایت را از آن وقت باز بسبب آن ماران خراب و عاطل گذاشته اند... ( نزهة القلوب چ لیدن ص 292 ).