جغز

لغت نامه دهخدا

جغز. [ ج َ ] ( اِ ) وق واق و غوک باشد و وزغ و غنموش و قماس و مکل و بزغ نیز خوانندش و به تازی غنجوی گویند. ( اوبهی ) :
هر چند که درویش پسر فغ زاید
در چشم توانگران همه جغز آید.
ابوالفتح بستی.
رجوع به چغز شود.

فرهنگ فارسی

وق واق و غوک باشد و وزغ و غنموش و قماس و مکل و بزغ نیز خوانندش و به تازی غنجوی گویند .

فرهنگ عمید

قورباغه.

گویش مازنی

/jaghez/ سرشاخه ی اضافی درخت سرشاخه ی نازک - بوته ی گیاهان خاردار

پیشنهاد کاربران

بپرس