جغری

لغت نامه دهخدا

جغری. [ ج َ ]( اِخ ) داودبن میکائیل بن سلجوق پدر الب ارسلان و برادرطغرل بیک سلجوقی. چغری. چغربیک. جغربیک. رجوع به ابوسلیمان و جغربیک و چغربیک و چغری بک شود :
مر طغرل ترکمان و جغری را
با تخت نبود و با مهی کاری.
ناصرخسرو.

جغری. [ ] ( اِخ ) شیخ بن محمد علوی. او راست : کنزالبراهین الکسبیة و الاسرار الوهبیة الغیبیة لسادات مشایخ الطریقة العلویة الحسینیة و الشعیبیة. مؤلف در سال 1199 هَ. ق. از جمع کتاب فراغت حاصل کرد و کتابش در 1281 هَ. ق. در مصر به چاپ سنگی رسید. ( معجم المطبوعات ج 1 ص 702 ).

جغری. [ ج ُ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان تبادگان بخش حومه شهرستان مشهد. واقع در 43هزارگزی شمال خاوری مشهد و 2هزارگزی باختر تبادگان. در دره واقع شده و هوای آن معتدل است. 697 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری است.راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).

فرهنگ فارسی

دهی است از دهستان تبادگان بخش حومه شهرستان مشهد . واقع در ۴۳ هزار گزی شمال خاوری مشهد و ۲ هزار گزی باختر تبادگان در دره واقع شده و هوای آن معتدل است ۶۹۷ تن سکنه دارد . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری است .

گویش مازنی

/jaghri/ چشمه ای در روستای یخکش بهشهر

پیشنهاد کاربران

بپرس