جعل کردن
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
مترادف ها
جلو رفتن، کوبیدن، ساختن، جعل کردن، اسناد ساختگی ساختن، اهنگری کردن
وانمود کردن، بخود بستن، جعل کردن
جعل کردن
درست کردن، ترکیب کردن، جبران کردن، خوشامد گویی کردن، جعل کردن، گریم کردن
سکه زدن، اختراع کردن، جعل کردن، ضرب کردن
تولید کردن، ساختن، عمل اوردن، جعل کردن
ساختن، اختراع کردن، جعل کردن، تاسیس کردن، از خود در آوردن، ابداع کردن، از پیش خود ساختن، چاپ زدن
درست کردن، ترکیب کردن، پختن، اختراع کردن، جعل کردن، گواریدن
جعل کردن، از خود در آوردن، بطور واهی چیزی را ساختن
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
ساختن، آفریدن، پدید آوردن
تقلب