جعفرخان

لغت نامه دهخدا

جعفرخان. [ ج َ ف َ ] ( اِ مرکب ) به کنایه و طنز، کسی را گویند که از سفر فرنگ به ایران برگشته باشد و بی پروا به رسوم زندگی هموطنان خود بتازد و آنها را بمسخره گیرد. این کنایه از نام نمایشنامه «جعفرخان از فرنگ آمده » اثر «حسن مقدم » ( علی نوروز ) ( 1277 - 1304 هَ. ش. ) که بارها در تهران بچاپ رسیده و به روی صحنه آمده ، گرفته شده است. رجوع شود به ماهنامه «پیام نوین » دوره سوم شماره دوم ص 52.

جعفرخان. [ ج َ ف َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان خورخوره بخش دیواندره شهرستان سنندج در 33هزارگزی شمال باختری دیواندره کناره راه عمومی جعفرخان به خورخوره. کوهستانی و سردسیر است و سکنه آن 210 تن اند. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و توتون و حبوبات است.راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).

فرهنگ فارسی

جعفر خان زند پسر صادق خان از پادشاهان سلسله زندیه . وی پس از فوت برادر مادریش علیمراد خان در اصفهان جلوس نمود ( جل. ۱۱۹۹ - مقق. ۱۲٠۳ ه. ق. ) وی بشیراز رفت و پس از چهار سال حکومت بر آن شهر بدست خوانین زند که در بند او بودند بقتل رسید و سر او را از دروازه شیراز بزیر انداختند .
دهی است از دهستان خرو خوره بخش دیواندره شهرستان سنندج در ۳۳ هزار گزی شمال باختری دیواندره کنار راه عمومی جعفر خان به خور خوره . کوهستانی و سردسیر است و سکنه آن ۲۱٠ تن اند . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و توتون و حبوبات است راه مالرو دارد .

پیشنهاد کاربران

بپرس