جعد موی

لغت نامه دهخدا

جعدموی. [ ج َ ] ( ص مرکب ) دارای موی مجعد و مرغول. آن که مویش چین و شکنج دارد :
همه ماهروی و همه جعدموی
همه چرب گوی و همه مشک بوی.
فردوسی.
تا بت کشمیر بود جعدموی
تا زن بدمهر بود جنگجوی
منوچهری.
ازین جعدموئی ، سمن بوئی ، ماه روئی. ( سندبادنامه ص 235 ).

فرهنگ فارسی

دارای موی مجعد و مرغول آن که مویش چین و شکنج دارد .

مترادف ها

lock of hair (اسم)
طره، جعد موی

curl (اسم)
حلقه، جعد موی

crimp (اسم)
مانع، گول، چین، جعد موی، پیچش و انقباض عضله در خواب

ringlet (اسم)
طره، کلاله، جعد موی، حلقه زلف، انگشتری کوچک

پیشنهاد کاربران

بپرس